-
« اس ام اس » نامه
چهارشنبه 8 فروردینماه سال 1386 11:22
تو سال گذشته ... در ! دیوار ! چوب ! تخته ! با من فرقی نداشتن ... ... ولی تو برام فرق داشتی ... ۱- دو روز دیگه بهار میاد ، همه چی تازه میشه !! سال ، ماه ، روز ، هوا و طبیعت ! ولی یه چیز کهنه میشه که به همه این تازگی ها می ارزه اونم دوستیمونه !!! (ه) ۲- این اس ام را تا 4شنبه نخون . . میگم چهار شنبه . . فکر کردی میخوام...
-
« عیدتون مبارک » نامه
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1385 09:58
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم مِی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکِشد سر به فلک فریادم سر مکش تا نکِشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طُرّه را تاب نده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیارُ مخور تا نکنی ناشادم غم اغیارُ مخور تا نکنی ناشادم...
-
« سوختن » نامه
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 00:17
میسوزم و تو تنها سوختنم را به نظاره نشسته ای ... دوست داشتن یعنی حماقت دوست داشتن یعنی انتخاب اشتباه دوست داشتن یعنی اوج یک گناه دوست داشتن یعنی رفتن یک مسیر اشتباه ... ... سوختم ... ... ولی ای کاش ... پ.ن۱ : بهم نگاه کرد و پرسید اگر من جای اون بودم ٬ چیکار میکردی ؟!!!! با کمال پرویی گفتم : در موردش فکر میکردم !!!!...
-
« همین » نامه
شنبه 12 اسفندماه سال 1385 23:57
گفتی برو ! گفتم بچشم !! این بود کلام آخرین گفتی خداحافظ تو ! گفتم همین ؟! گفتی همین !
-
« میدونم » نامه
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1385 13:35
* دوباره دل هوای با تو بودن کرده * * نگو این دل دوری عشق تو باو کرده * * دلم از خسته از این دست به دعاها بردن * * همه آرزوها با رفتن تو مردن * * حالا من یه آرزو دارم تو سینه * * که دوباره چشم من تو رو ببینه * * واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم * * اخه تو رنگ چشات هبیت دنیا رو دیدم * * توی هفت آسمون تو تک ستاره منی *...
-
« ولنتاین » نامه
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 09:09
پیری ان نیست که از سر بزند موی سپید هر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است نمیدونم چرا !! ولی یه جورایی با این شعر پشت وانتی حال میکنم ... یا زیادی حس جوان بودن میکنم یا شاید هم پیر شدم !!! یادم نمیاد تا حالا به کسی کادو ولنتاین داده باشم ویا کادو ولنتاین گرفته باشم ...ولی امسال یکی خجالتم داد ... مونده بودم قبول کنم یا...
-
« توضیح » نامه
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1385 02:25
اگه همه شب را برای فراغ خورشید گریه کنی لذت تماشای ستاره را از دست خواهی داد . (شکسپیر) یه ایراد بزرگی که من دارم اینه که خیلی محافظه کارم ( یا شایدهم به اصطلاح بعضی ها ترسو ) ... نمیتونم حرفم را بزنم ... میترسم که طرف مقابلم ناراحت بشه ... همیشه سعی ام اینه که کسی را از خودم نرنجونم ... مدیرم میگه این نشانه منافق است...
-
« مشهد » نامه
شنبه 14 بهمنماه سال 1385 12:29
من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن « آشنا » کرد گر از سلطان طمع کردم خطا بود ور از دلبر وفا جستم جفا کرد خیلی سخته ادم کسی را معتمد خودش بدونه ولی حرفها و صحبتهایی ازش بشنوه که از زبان دشمنش هم نشنیده !!! اونم نه تو یه جمعی که باشم و رودرو بهم بزنه !! پ.ن : ای کاش دروغ بود ... مشهد هم با همه خاطره های خوب...
-
« زندگی » نامه
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385 12:20
اینبار هم صدایم میزند ... مرا بسوی خود میخواند ... با تمام بی توجهی هایش ... با تمام نامهربانی هایم ... آغوشم را برویش باز میکنم ... آیا او مرا خواهد پذیرفت ؟!!! امسال هم اگه قسمت بشه عاشورا مشهد هستم ... خیلی دوست داشتم جمع سال گذشته هم امسال دور هم جمع میشدیم و میرفتیم ولی حیف ... !!! ... بقول عزیزی « خاطره وقتی...
-
« کپی رایت » نامه
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 16:47
جالبه ... ... بعضی وقتها میدونیم کارمون اشتباهه ولی بازم انجام میدیم ... ... بعضی وقتها تصمیم میگیریم اونی که دوستش داریم را دیگه نبینیم ... ... جالبه نه ؟! کپی رایت یعنی کشک؟ - داشتم روزنامه ها را رو دکه روزنامه فروشی سرک میکشیدم ... یه دفعه عکس آشنایی دیدم ... عکس مهران مدیری که داره به دوربین لبخند میزنه ... یادم...
-
« چلچراغ » نامه
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 11:41
چقدر خوبه که آدم یکی رو دوست داشته باشه نه بخاطر اینکه نیازش رو بر طرف کنه نه بخاطر اینکه کس دیگری رو نداره نه بخاطر اینکه تنهاست و نه از روی اجبار بلکه بخاطر اینکه اون شخص ارزش دوست داشته شدن رو داره دوست داشتن و دوست داشته شدن هر جفتش لیاقت میخواد ... ولی دوست داشته شدن خیلی سخت تره !! وقتی حس میکنی یکی دوستت داره...
-
« مرگ » نامه
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 10:24
به یاد محمد عزیزم چرا از مرگ می ترسید ؟ چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟ چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟ - مپندارید بوم ناامیدی باز ، به بام خاطر من می کند پرواز ، مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است . مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است – مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد ؟ مگر افیون افسون کار نهال...
-
« انتخابات » نامه
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 12:05
آری ، آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه نا پیداست من به پایان دگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست ( فرخزاد ) کلی حرف داشتم بهش بزنم ... اما وقتی دیدمش تمام تنم شروع کرده به لرزیدن ... زبونم بند اومد ... بازم با همون نگاه لحن همیشگی اش ... تصمیم گرفتم دیگه هیچی بهش نمی گم !!! هیچی !!! ایول !! ایول به چی ؟ ایول به...
-
« اقا رضا » نامه
دوشنبه 13 آذرماه سال 1385 09:26
شکسته بالتر از من میان مرغان نیست دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است ... هروقت این شعر را زمزمه میکنم یه احساس قشنگی بهم دست میده ، یاد کبوترهایی میافتم که دور گنبد « اسمال طلا » میچرخیدن !! یاد کاسه های طلایی رنگی میافتم که با اون تو صحن آب میخوردیم ... یاد گنبد خوشگلش میافتم ... یاد ... یاد سفر مشهدی که با بچه های...
-
« جیتکس » نامه
یکشنبه 5 آذرماه سال 1385 15:58
گرم یادآوری یا نه من از یادت نمی کاهم شب قشنگی بود ... وقتی صدام میزد ، دلم میلرزید ... موقع خداحافظی هم نتونستم چیزی بهش بگم ... یاد فیلم در امتداد شب افتادم ... اون زمانی که سعید کنگرانی تو قایق از خواب بیدار مبشه و مبیبینه خورشید طلوع کرده و به خورشید بد و بیراه میگه ! ای کاش میشد تا صبح کنارش میموندم ، ای کاش زمان...
-
« قضاوت » نامه
جمعه 26 آبانماه سال 1385 06:45
بوی ماه آذر بوی تن توست امسال بدون حضورت شمعی روشن خواهم کرد و به یادت تولدی خواهم گرفت تولدی که مهمانهایم من ، تنهایی ، خاطره غم ، حسرت و اشک خواهند بود بوی ماه آذر بوی تن توست … میدانم اشتباه کردم خیلی سخته در جایگاهی باشی که باید در مورد کسی قضاوت کنی ؟؟؟ نظری که میدی تبعات زیادی میتونه داشته … یکی بیکار بشه !!...
-
« آبرو » نامه
دوشنبه 22 آبانماه سال 1385 06:46
وقتی تو را دیدم ، چیزی درون سینه ام به درد آمد ... وقتی نگاهم به چشمانت افتاد ، خجالت کشیدم ... وقتی به طرفم آمدی ، نفسم بند آمد ... وقتی بی تفاوت از کنارم گذشتی ... فهمیدم که برایت بی ارزشم !!! بهم گفت : بلوتوثت را روشن کن یه چیزی بدم « حالشو ببری » !!! گفتم : چی؟ گفت : فیلم « ز » . با حالتی بی تفاوت گفتم : نمیخوام !...
-
« آرزو » نامه
شنبه 13 آبانماه سال 1385 18:31
میتونی نگام نکنی اما نمیتونی جلوی چشمامو بگیری میتونی بگی دوست ندارم اما نمیتونی بگی دوستم نداشته باش میتونی از پیشم بری اما نمیتونی بگی دنبالم نیا پس من:نگاهت میکنم دوست دارم و تا ابد دنبالت میام ... ( آفلاین ) بهونه نوشتن : اونقدر زیر بارون موندم که خیس خیس شدم ... دو ساعت تموم زیر بارون ... اونم تو همون مکان همیشگی...
-
« یاد » نامه
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 17:07
هروقت دلت برام تنگ شد !!! به چشمانت نگاه کن ... هنوز در چشمانت هستم یاد اولین روزهایی که دیدمش افتادم ... معصومانه نگام میکرد ... لبخند هاش از یادم نمیره ... قرار بود زرشک بلورین بهترین رقص را بهم بده !!! ... شک داشتم ... نمیدونستم باید باز به دلم اعتماد کنم یا نه ... آخه با خودم عهد کرده بود ... نمیدونستم میتونم یا...
-
« گریه » نامه
دوشنبه 1 آبانماه سال 1385 13:21
کسی مرا دعا کند من از سکوت آمدم و حرف های جاری از دهان عشق برای من شکست یک حریم خانگی است کسی مرا دعا کند تمام آرام مرا صدای خنده ای شکست ومن ز ترس حادثه گریختم من از ازل گریختم من از ابد گریختم و بین آن دو را به نام زندگی فریفتم و زندگی عبور بود کسی مرا دعا کند من از عبور خسته ام و از ادامه سفر میان یک بغل هراس به...
-
« رمضان » نامه
شنبه 8 مهرماه سال 1385 14:52
... مدت کمی بود ولی زیبا بود ... ... تازه باور کرده بودم که میتوان دوست بود ... ... و دوباره دوست داشت ... ... تازه باور کرده بودم که باید احساس را نشان داد ... ... تازه باور کرده بود که میتوان دوباره اعتماد کرد ... ... ولی اکنون میگویند دیگر نباید ببینمت ... ... ... هنوز هم حرفهایم را به چشمانت خواهد گفت ... ... هنوز...
-
« والیبال » نامه
جمعه 31 شهریورماه سال 1385 10:01
هنوز هم برق چشمانت تنها چراغ امیدم است هنوز هم سوی نگاهت تنها نشان مسیرم است ولی انگار مسیر را اشتباه رفته ام !!!! دیروز جای همتون خالی بود ! استادیوم آزادی ٬ سالن والیبال ! کلی کلاس داره ها ٬ کاپیتان تیم ملی رفیقت باشه ها !! موندم تو این شلوغی استادیوم اینا چطوری میتونستن بخوابن !!! طفلک ها باورشون نمیشد که قهرمان...
-
« سبد » نامه
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 09:48
اینجا گذرگاه عشق است ... میعادگاه ملاقات انسان انسان با خدا ... اینجا کهریزک است این جمله را روی سنگ نبشته ای روی قبر زنده یاد دکتر « محمد رضا حکیم زاده » (موسس خانه سالمندان کهریزک) نوشته اند... صله ارحام ٬ تو هر دین و آئینی تاکید فراوان شده و روز جمعه هم بهترین فرصت اینکاره . بارها گفتم بزرگترین نعمتی که خدا بهمون...
-
« بیستم شهریور » نامه
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 19:43
آنجا که تو را دیدم سرابی بیش نبودی ... انجا که تو را یافتم خیالی بیش نبودی ... ... بیستم شهریور اومد و گذشت ... ... خیلی وقت بود ازش خبری نداشتم ... وقتی بهم گفت بچه دار نمیشه و مشکل از شوهرشه ! بدنم یخ کرد ! نمیدونستم چطور باید دلداریش بدم و یا چرا داره اینها را واسه من میگه ... بهش گفتم زندگیه همینه ! معمولا طبق میل...
-
« دات کام » نامه
شنبه 18 شهریورماه سال 1385 01:59
هر که به دیدار تو نائل شود یک شبه حلال مسائل شود این روزها همه جا را چراغونی کردن ... تو هر کوچه و خیابونی که میبینی همه در تکاپو هستند ... یه جشن مذهبیه که بر خلاف بقیه جشنها اصلا نیازی به برنامه ریزی و تبلیغات نداره !! هرکی به سهم خودش تو جشن شرکت میکنه ... از گلدون گذاشتن تو کوچه ها تا برگزاری و خرجهای انچنانی ......
-
« میلاد » نامه
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 00:12
« پدر صلواتی » بالاخره اومد ! بعد از اینکه کلی هممون را نگران کرد ! کنار برج « میلاد » تو بیمارستان « میلاد » ٬ فرشته ها اقا « میلاد » ما را اوردن و ما ملغب به « خان دایی » شدیم . اصلا اون شکلی نبود که تصور میکردم !!!! معمولا بچه های یکی دو روزه خیلی زشتن ولی این یکی جیگریه که نگو ! تو همون نگاه اول دل منو برد !! (...
-
« بدون عنوان » نامه
شنبه 4 شهریورماه سال 1385 00:22
الان تو راه بیمارستانه ! بیمارستان بازرگان قبولش نکردن گفتند احتمالا عمل لازم داره باید ببریدش بیمارستان میلاد !!! الان تو راه اونجا هستند ! منتظرم ازشون خبری برسه... براش دعا کنید ...
-
« دل درد » نامه
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 14:31
لحظه ها را گذروندیم تا به خوشبختی برسیم غافل بودیم ازینکه این لحظات همون خوشبختی بودند !!! ( دکتر علی شریعتی ) خیلی وقته دیگه مثه قدیمها دست و دلم به نوشتن نمیره !! خیلی وقته که دیگه حس و حال هیچکاری را ندارم !! خیلی وقته که قدرت تمرکز کردن ندارم !!! خیلی وقته که تو شرکت لحظه شماری میکنم ساعت 5 بشه برم خونه ، تو خونه...
-
« مادر » نامه
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 09:05
هر کجا هستی باش عشق تو مال من است خاطر و یاد تو در یاد من است چه اهمیت دارد؟! که تو از من دوری! که من اینجا تنهام؟ مهم این است که تو می آیی! بعضی وقتها یه ایمیلی به دستت میرسه که دوست داری بارها و بارها بخونی ! داستان زیر هم یکی از اون ایمیلهاست : مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت ، زنبیل سنگین را داخل خانه کشید ....
-
« غرغر » نامه
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 14:20
به راحتی میشه در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد ولی به سختی میشه در قلب او جایی پیدا کرد . به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد ولی به سختی میشه اشتباهات خود را پیدا کرد . به راحتی میشه بدون فکر کردن حرف زد ولی به سختی میشه زبان را کنترل کرد . به راحتی میشه کسی را که دوستش داریم از خود برنجانیم ولی به سختی...