پیری ان نیست که از سر بزند موی سپید
هر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است
نمیدونم چرا !! ولی یه جورایی با این شعر پشت وانتی حال میکنم ... یا زیادی حس جوان بودن میکنم یا شاید هم پیر شدم !!!
یادم نمیاد تا حالا به کسی کادو ولنتاین داده باشم ویا کادو ولنتاین گرفته باشم ...ولی امسال یکی خجالتم داد ... مونده بودم قبول کنم یا نه ! از طرفی این کادو معنای خیلی زیادی داره و از طرفی ...
دستت درد نکنه مهربون !
ساعت 8 شب ... پیاده رو تازه تعمیر شده ولیعصر پر از جمعیت است .. هرکس به سمت و سویی میرود ... جوانی حدود 30 ساله درحال قدم زدن در انجاست ... موتور هوندایی با سه راکب ، در خط ویژه ٬ موازی با او در حال حرکت است ... دو نفر از موتور پیاده شده و در از روی پل رد شده و به مقابل جوان میرسند !! یکی از آن دون « قمه » ای حدود نیم متر را از زیر کاپشن در آورده و به زیر گردن جوان میگذارد ... او هم بدون هیچ مقاومتی کیفش ( که شبیه کیف لپ تاپ است ) را به ان دو میدهد !!! دو نفر سریع سوار موتور میشوند و به سرعت خط ویژه را به سمت چهار راه ولیعصر حرکت میکنند ...
جمعیت هم با نگاهشان انها را بدرقه میکنند !!!
صحنه خارجی ( خیابان ازادی صبح 22 بهمن )
ساعت 9صبح ... مرگ بر امریکا ... انرژی هسته ای حق مسلم ماست ...
امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند ...
صحنه خارجی ( خیابان هفده شهریور شام 22بهمن )
موتوری با سه راکب در حال حرکت بر خلاف ماشین هاست ... با حرکت سریعی از سمت چپ ماشین ما میگذرد و پس از چرخشی به سمت راست ماشین می اید ... موازی با ماشین در حال حرکت است ... ناگهان نفری که عقب موتور نشسته است موبایل جوانی که در کنار خیابان منتظر تاکسی است را میزند ... موتور تعادلش را از دست می دهد ... جوان به طرف موتور میدود ناگهان یکی از انها « قمه » ای در اورده و مردم را تهدید میکند ! همه با ترس آنها را نگاه میکنند ... آنها هم با خیال اسوده به مسیرشان ادامه میدهند ...
صحنه داخلی ( صبح 23 بهمن )
حضور میلیونی مردم دشمن را مایوس کرد !!!!!
پ.ن1: موتور سوار سه ترک !
پ.ن2: حضور میلیونی !
پ.ن 3: ...
اگه همه شب را برای فراغ خورشید گریه کنی لذت تماشای ستاره را از دست خواهی داد .
(شکسپیر)
یه ایراد بزرگی که من دارم اینه که خیلی محافظه کارم ( یا شایدهم به اصطلاح بعضی ها ترسو ) ... نمیتونم حرفم را بزنم ... میترسم که طرف مقابلم ناراحت بشه ... همیشه سعی ام اینه که کسی را از خودم نرنجونم ... مدیرم میگه این نشانه منافق است که سعی میکنه همه را از خودش راضی نگه داره ... شاید دلیلش اینه که همه دوستام برام مهمند حتی اگه من براشون مهم نباشم ٬ دوست ندارم که ناراحتشون کنم ( دیگه مگه چی بشه که یه حرفی بزنم ، که بعدش کلی خودم را سرزنش میکنم ) ... بارها و بارها چوب این ملاحظه کردن ها را خوردم ولی ادب نشدم ... بارها و بارها چوب این ترسو بودنم را خوردم و طرف مقابل هرکاری خواسته و هر حرفی خواسته زده و من سکوت کردم ...
پ.ن : میخوام یه بار هم که شده جواب بدم ... امیدوارم پشیمون نشم و خودم را سرزنش نکنم ...
انگار این بند هشت تجربه های مشهدم کلی طرفدار داره !!! پس بهتره که دلیلش را بگم که زیاد خانومها خوش بحالشون نشه !! بذارین بحساب قسمت اول همین پست که قرار شده حرفم را بزنم :
تو مشهد 6تا خانوم همراهمون بودن ! قرار گذاشتیم که سه وعده نهار را با هزینه مشخص در گروههای دو نفری برامون آماده کنن و بقیه وعده های غذایی با اقایون ...
نمیدونین چی شد ؟!!!!
با اعلام کردن این پیشنهاد دیدیم که بهونه ها شروع شد ! ما آشپزی نمیکنیم ... میخواستیم اشپزی کنیم خونه میموندیم ! تو مسافرت اشپزی با اقایونه !!!
بعد از مدتی که راضی شدن اشپزی کنن ٬ بهونه های دیگشون شروع شد !!
من ماکارانی نمیخورم ! من مرغ نمیخورم ! من تا حالا به سوسیس کالباس لب نزدم !! من به ماهی آلرژی دارم و ...
دیدیم الانه که کار به گیس و گیس کشی برسه ( تنها کاری که خانومها تو دعوا انجام میدن !! ) ... خودمون کوتاه اومدیم و قبول کردیم که ناهار با اقایون باشه ... فکر کنم اخر سفر پشیمون شدند !! یه تجربه ای براشون گذاشتیم که تا یاد دارن فراموش نمیکنن ...
نهار روز اول را نذری گرفتند خوردند ... نهار روز دوم هم با شام یکی کردیم ( ساعت 12 صبحونه خوردیم و ساعت 7 شام ) ... نهار روز سوم هم گفتیم که با خودتونه و اونها هم مشغول پاکسازی یخچال شدند ...
فکر کنم تجربه ای خوبی بود ... نه ؟
پ.ن۱: من گشنمه !
پ.ن ۲ : میگن تو سفر میشه دوستات را بشناسی !!
پ.ن۳ : میمونی اویزون شده از یک دست ... حاوی سنسور ... که از درصورت مشاهده حرکت عادی و غیر عادی از خودش صدایی در آورده و میلرزد در فروشگاه های مشهد دیده شده است ... در صورتیکه در تهران هم مشاهده شد سریعا به اینجانب خبر دهید وخانواده ای را از نگرانی برهانید ... شیرینی شما محفوظ است ...
پ.ن۴ : « ۴اصل مهم از زندگی » وبلاگ هستی را هم بخونین !!
پ.ن۵ : کی گفت همه مطلبها باید پی نوشت داشته باشه ؟!!
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن « آشنا » کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خیلی سخته ادم کسی را معتمد خودش بدونه ولی حرفها و صحبتهایی ازش بشنوه که از زبان دشمنش هم نشنیده !!! اونم نه تو یه جمعی که باشم و رودرو بهم بزنه !!
پ.ن : ای کاش دروغ بود ...
مشهد هم با همه خاطره های خوب و بد (!) ٬ تلخ و شیرین (!) تموم شد ... خیلی وقت بود سفر چند روزه به مشهد نداشتم ... اینبار سه روز کامل اونجا بودیم ... روز عاشورا و دو روز بعدش ... تجربه های خوبی بدست اوردم :
۱) فاصله سنی بین همراهان نباید زیاد باشه ...
۲) برنامه ریزی دقیق تو کار ها باشه ... برنامه ریزی لحظه ای فایده نداره ...
۳) قبل از سفر کل مبلغ دریافت بشه ..
۴) احترام گذاشتن به نظرات جمع ( هرچند که باب میل شخصیمون نباشه !!! )
۵) کمتر غر زدن !!!
۶) سعه صدر داشتن و پر حوصله تر عمل کردن !!!
۷) مشخص کردن مسئول برای انجام کارهای اجرائی !!!
۸) حتی المقدور هیچ کاری به خانم ها سپرده نشود! (حتی آشپزی !!!!!)
۹) مشخص شدن یک نفر بعنوان مسئول صندوق و خرجها ...
۱۰) و ...
پ.ن۱ : راسته میگن تو سفر میشه ادمها را شناخت !!!
پ.ن۲ : منم ازون میمونها که حمید خریده میخوام ...
پ.ن۳ : دست همه دوستانم که باعث ایجاد این خاطره شدند ممنون ... حتی بداخلاقهامون...
پ.ن۴ : دیشب که خواب بودم تو خواب با خودم گفتم امشب را زود بیدار میشم که زودتر برم حرم ولی وقتی بیدار شدم ...
پ.ن۵ : با اینکه دو روز بیشتر نگذشته ولی باز دلم هواشو کرده !
اینبار هم صدایم میزند ...
مرا بسوی خود میخواند ...
با تمام بی توجهی هایش ...
با تمام نامهربانی هایم ...
آغوشم را برویش باز میکنم ...
آیا او مرا خواهد پذیرفت ؟!!!