چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« رمضان » نامه

... مدت کمی بود ولی زیبا بود ...
... تازه باور کرده بودم که میتوان دوست بود ...
... و دوباره دوست داشت  ...
... تازه باور کرده بودم که باید احساس را نشان داد ...
... تازه باور کرده بود که میتوان دوباره اعتماد کرد ...
... ولی اکنون میگویند دیگر نباید ببینمت ...
...
... هنوز هم حرفهایم را به چشمانت خواهد گفت ...
... هنوز هم ...
...
... حتی اگر اشتباه کرده باشم ...
... مدت کمی بود ولی زیبا بود ...


لب فرو بند از طعام و  از شراب        سوی خوان اسمانی کن شتاب

یادش بخیر ... ماه رمضون هم ماه رمضون قدیم ... 

سحر هممون با صدای قران پدربزرگم بیدار میشدیم ... با اینکه اون طرف حیاط بودند ولی روش بیدار کردنش اینطوری بود ... صداش با ترتیل خاص خودش هنوز تو گوشمه ... منهم میدونستم اگه بیدار شم برم کنارش بشینم جایزم محفوظه ... اصلا افطار که میشد به شوق جایزه سحرهامون سریع میرفتیم میخوابیدیم که زمان واسمون تا سحر زودتر بگذره ... اگر از حفظ هم براش قران میخوندیم جایزمون ویژه تر میشد ... با اینکه جایزمون همیشه خودکار یا دفترچه های چکنویس (!!!) بود ولی دلمون خوش بود که بخاطر قرآن خوندن بهمون میداد ...
صدای اذانی که صبح میشنیدیم ...
ربنایی که وقت افطار میشنیدیم ...
همه چی حال هوای خاص خودشو داشت ...

اما الان ماه رمضونمون شده نهار نخوردن !! ماه رمضونمون شده سریالهای پی در پی تلویزیون ... ماه رمضونمون شده افطاری های چشم و هم چشمی ...اگه مقید باشیم سعی میکنیم کارهایی که تا حالا میکردیم را دیگه نکنیم !! و یا کارهایی که تا حالا نمی کردیم را انجام بدیم !!! واسه بعضی ها ماه رمضون هم که تموم بشه انگار یه بار سنگین از دوششون برداشته میشه !! بعضی ها هم میگن : « آخیش !! تموم شد ! » ...

تو موقع افطار ... موقع شنیدن دعای معروف « ربنا ... » یاد ماهم باشید ...