-
" شاد " نامه
جمعه 23 دیماه سال 1390 17:21
به تو دست میسایم و جهان را درمییابم به تو میاندیشم و زمان را لمسمیکنم معلق و بیانتها عریان میوزم ، میبارم ، میتابم آسمانم ستارهگان و زمین و گندمِ عطرآگینی که دانهمیبندد رقصان در جانِ سبزِ خویش از تو عبورمیکنم چنان تُندری در شب میدرخشم و فرو میریزم احمد شاملو ________________________________ باز با حالت...
-
" تنگ " نامه
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 21:01
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به بادها می داد و دستهای سپیدش را به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است که آن دو نرگس جادو را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصومی دلش برای دلم می سوخت و مهربانی...
-
" بودن " نامه
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 20:52
پایان خوش فقط در در فیلم هاست ! داستان ما نیازی به پایان نداشت ! تو از آن من نبودی و نخواهی بود ... این را هم تو میدانستی هم من ! اصولا " فرشته " ها از آن هیچکس نیستند ! این قانون آنهاست ... اما! قرارمان " بودن " بود ! شاد بودیم از " بودن " ها ! دلتنگ بودیم از نبودن ها ! میتوان " بود...
-
" دلشوره " نامه
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 10:07
حرمت نگه دار دلم... گلم... کین اشکها خونبهای عمر رفته من است میراث من نه به قید قرعه نه به حکم عرف یکجا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو مهر و موم شده با آتش سیگار و متبرک ملعون ___________________________ و باز دلشوه و دلتنگی ... دلشوره هایم بی دلیل نبود و حتی طعم دست هایت آرامم نمیکرد ... راست میگفتی ! ما...
-
" جرم " نامه
جمعه 25 آذرماه سال 1390 12:17
در این هستی غم انگیز و وقتی روشن کردن یک چراغ ساده ی " دوستت دارم " کام زندگی را تلخ میکند وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتی ات زندگی را تا مرزهای دوزخ میلغزاند دیگر - نازنین من - به جای اندوه به جای اگر ... به جای کاش... و من - این حرف آخر نیست - " به ارتفاع ابدیت دوستت دارم " حتی اگر به رسم...
-
" ببخش " نامه
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 14:21
ببخش اگر دلتنگ توام ستاره های تنهایی من بی شمارند کهکشان های پرواز تو بیکران ببخش اگر دوست می دارمت دنیا بی تو و شعر عاشقی است که می میرد در کوچه ی بی دریچه تاریک. و نگاه تو پاسخ نازناک شبنمی است که می چکد بر برگ گل مروارید در پگاه پاک ترنم . ببخش اگربا توام و نیستم توروشنای چراغ کلامی آنگاه که مرا می خوانی و جهان بی...
-
" بی راهه " نامه
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 11:18
بیراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و میکشید زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت !! ( مرحوم حسین پناهی) تو شهر قصه ها میگردم تا شروع داستانم را پیدا کنم ... میخواهم بدانم چشمان تو شروع کرد یا دل من ... منکه جرات شروع نداشتم پس چشمان تو بود شروع کرد ... تو این مسابقه اهلی کردن این من بودم که موندم ...من رام شدم و...
-
" رنگین کمان " نامه
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 12:22
چه فرقی میکند که من عاشق تو باشم یا تو عاشق من ؟!!!! چه فرقی میکند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز میشود ؟ " عزیزم مراقب خودت باش " ... دوستی میگفت ازین جمله متنفره ! چون فکر می کرد " انگار تا اون نگه من به فکر خودم نیستم ! " یا دوست دیگه ای میگفت که این احمقانه ترین حرفیه که تو یه رابطه میشه زد...
-
" تو " نامه
جمعه 11 آذرماه سال 1390 22:27
نوشتن زیباترین کار دنیا است وزیباتر از آن چشم توست که آنرا میخواند نوشتن یعنی نگاه کردن در چشم های کسی که دوستش داریم و من برای آنچه هنوز دوست دارم مینویسم نه انچه از دست داده ام برای ماندن در لحظه های ناب نوشتن یعنی صبح بخیر های صبحانه و شب بخیر ها شبانه و دلتنگی های روزانه نوشتن یعنی تو ... حال من مدیونم مدیون تو...
-
« بر باد رفته » نامه
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 18:05
مینویسم تا فراموش نکنم : Your application reconsideration has been rejected by Stefan Gavare اینم جواب اخرش ! من هیچ وقت عقده ای نبودم ولی مطمئنم این اسم را هیچگاه فراموش نخواهم کرد ! پ.ن: اینم یکی دیگه از آرزو هام بود که با خود بردیش ! سئوال مهم از خودم : یکم فکر کن ! تا حالا کاری انجام دادی که طرف مقابل جوابش مثبت...
-
« ویزا » نامه
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 10:43
گفت : تفاوت اینجا با آنجا این است که تو « آن جایی » ! گفتم : مدت هاست که در آرزوی رفتن از « این جایم » ! اما اجازه نمی دهی ! مینویسم تا فراموش نکنم : نمیدونم داوود را میشناسین یا نه ؟! از دوستان قدیمیمه که حدود ۱۰ سالی هست همدیگه را میشناسیم و تو شرکت آلفا سیستم که بودم باهم پروژه هایی داشتیم ... این پسر سال گذشته...
-
« خرداد رفته » نامه
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 15:14
دل میرود ز دستم صاحب دلان خد ارا دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا خرداد رسید و پس از آن بیست و پنجمش ... امسال عادی ترین خرداد را پشت سر گذاشتم ! چه نیمه آن و چه امروز آن ... انقدر عادی که حتی دستم به نوشتن نمی رود ٬ گفته بودی تا زمانی که دوستت دارم میتوانم بنویسم و اکنون که نمی نویسم دلیلی بر دوست نداشتن است ؟ متن...
-
« پاپیون » نامه
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 11:39
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت از پای فتادیم چو آمد غم هجران در درد بمردیم چو از...
-
« دروغ 13 » نامه
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 01:14
میخواستم چشمهای ترا ببوسم تو نبودی، باران بود رو به آسمانِ بلندِ پُر گفتوگو گفتم: - تو ندیدیش ...؟! و چیزی، صدایی ... صدایی شبیهِ صدای آدمی آمد، گفت: نامش را بگو تا جستوجو کنیم! نفهمیدم چه شد که باز یکهو و بیهوا، هوای تو کردم، دیدم دارد ترانهای به یادم میآید. گفتم: شوخی کردم به خدا! ...
-
« بهار ۸۹ » نامه
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 23:26
اشک میریزم و از درد فراق در دلم آتش حسرت تیز است بی تو میگون چه صفایی دارد؟ به خدا سخت ملال انگیز است با همه تازگی و لطف بهار ماتم انگیز تر از پاییز است «تو » بهار من و میگون منی. سال ۸۸ را قبل از اومدنش دوست نداشتم اکنون دلیلش را دانستم اما با همه اتفاقاتش گذشت ... اما هیچگاه از ذهنم فراموش نخواهد شد ... اما برعکس...
-
و باز هم « باران » نامه
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 12:35
چترها را باید بست ، زیر باران باید رفت فکر ، خاطره را ، زیر باران باید برد همه جا خیسه ... شیشه ماشین را میدم پایین ، لذت بارونی که بصورتم میخوره را به سرمایی که تمام سر تیغ زده ام را در برگرفته ترجیح میدم ... تمام صورتم خیس خیس شده ... نگاه مردم را کاملا حس میکنم و من ته دلم به نادانی شان میخندم ... دوست را زیر باران...
-
« باور » نامه
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 00:38
ای کاش باور داشتی ... ای کاش باورداشتی ؛ انتخابم را ... ای کاش باورداشتی ؛ بودنم را ... ای کاش باورداشتی ؛ همراهیم را ... ای کاش باورداشتی ؛ بودنت را ... ای کاش باورداشتی ؛ عشقت را ... ای کاش باورداشتی ؛ احساست را ... ای کاش باورداشتی ؛ که باران را دوست دارم ... ای کاش باورداشتی ؛ که بهشت را دوست دارم ... ای کاش...
-
« خداحافظ » نامه
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 23:17
نوشتم ، اینبار برای تو ! گویا کار دیگری ندارم ، من کارم نوشتن است ؛ اینبار برای تو ! نوشتم خداحافظ ، برای تو ! باورم نمیشود که برای تو هم نوشتم ! اشکهایت را وقت رفتن دیدم و من لبخند بر لب !! گفتی مرا ببوس برای اخرین بار ، گفتم تا نخندی نمیبوسمت و تو خندیدی برای من ! و من خندیدم برای خودم تا لرزش صدایم را نشنوی ! ... و...
-
« شروع یک پایان » نامه
جمعه 15 آبانماه سال 1388 20:12
قصه شبانه « من » و « تو » دیگر تکراری است این را « همه » میگویید ٬ دیگر « هیچ کس » با این قصه به « خواب » نخواهد رفت و « تو » بیدار و بیزار از « تکرار » ها ! از تکرار « من » ها و « تو » ها ! راستی جایی خواندم از همان اول « تو » یی نبود ! پس نتیجه این که « من » ها تکراری است ! چه میتوان کرد هر داستانی را پایانی است و...
-
« ۲۵ خرداد » نامه
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 15:29
باز شب ... باز باران ... باز تو ... باز من ... باز همان قصه قدیمی دلتنگی من ! دلتنگی های به اندازه همهی بارانهای این شبها ... آیا تو هم دلت برایم تنگ میشود؟ نمیدانم این باران ها ٬ این شبها یا حتی این دلتنگی ها چه نوعی است!! خوب یا بد ! اما میدانم برای تو ست ! پس خوب است ! آیا در این باران ها یادم میکنی ؟! پ.ن: آیا تو...
-
نوشتم تا دیگر فراموش نکنم !
شنبه 23 خردادماه سال 1388 23:43
می نویسم تا دیگر فراموش نکنم ! اس ام اس ها سه روز است که قطع است ... موبایل ها هم از کار افتاده ... خیابان ولیعصر شلوغ است و برادران محترم نیروی انتظامی و لباس شخصی همچنان در حال پذیرایی و جشن و شادی بهمراه مردمند ! تمام سایتهای مرتبط با میرحسین موسوی فیلتر شد ! فیس بوک هم فیلتر شد ! احمدی نژاد با ۲۳میلیون رای مجددا...
-
« باور » نامه
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 23:53
فراموش کرد بودم که یه روز گفته بودی : یادم باشه که از یاد می برمت... یادت باشه که از یاد نمی بریم... یادم باشه خسته شدم از خوبیات... یادت باشه خوب نبودم که خسته شی... باور نمیکردم که از یاد بروم ... روز دیگر هم گفته بودی : I will help you achieve all your goals کمکت خواهم کرد که به هدفهایت برسی باور نمیکردم در کنار...
-
« بهاران » نامه
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1388 01:12
فال میگیرم برایت ، فال تا شاید بیایی شاه میبینم ولیکن ، من کجا و تو کجایی آس یعنی عش اما ، هرچه امد تک نیامد فال هم بیخود گرفتم ، این ورق ها تک ندارد راز هستی - لاله سیلاخوری* سالهاست که بهاران را باور دارم همانطور که نگاه چشمانت را باور دارم ، باورتر از گرمی دستان سردت ! سالهاست که بهاران را باور دارم همانطور که گرمی...
-
« مارکوپلو » نامه 4
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 10:52
امشب به قصه ی دل من گوش می کنی فردا مرا چو قصه فراموش می کنی این در همیشه در صدف روزگار نیست می گویمت ولی توکجا گوش می کنی دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش می کنی در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست هشیار و مست را همه مدهوش می کنی می جوش می زند به دل خم بیا ببین یادی اگر ز خون سیاووش می کنی گر گوش...
-
« مارکوپلو » نامه ۳
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 21:33
رفتی سفر ! ولی تنها نه ! با همانکس که من همیشه به او حسادت میکردم ! زیرا میدانم « تو » از آن « او » هست و حتی قسمتی از وجودش و « او » از آن « تو » ست ! تویی که از آن هیچکس نیست ! پارادکس جالبی است نه ! رفتی سفر ! اما عطرت اکنون همه جا پیچیده و همه شاد و سر مست از عطر تو ! و من با بغضم میخندم زیرا که بوی عطرت نشانه...
-
« ... » نامه
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 09:54
گفتم : اسمع ! افهم ! ... گفت : خاک سرد است ! گفتم : نه به سردی دستان تو که نوازش هایش فراموشم نشده است. گفت : خاک سرد است ! گفتم : نه به سردی چشمان تو که نگاه مهربانش فراموشم نشده است. گفت : خاک سرد است ! گفتم : نه به سردی آغوشت که سالهاست منتظرش هستم . گفت : خاک سرده ! فراموشم خواهی کرد ! گفتم : من چشمها ٬ دست ها و...
-
« مارکوپلو » نامه۲
شنبه 5 بهمنماه سال 1387 15:46
میدانی ؟ سرد سرد است ! هر وقت که سرد میشوی ٬ برف می بارد ... همه جا سفید است ! نه ! سفید بود ! و من تنها با تو ! با یاد تو ! به یاد لبخند تو ! میرفتم ... و جای خالی ات را میدیدم که حتی اثری از لبخند تو را نداشت ... راستی مگر « باران » نام دیگر تو نبود ... پ.ن: دلم باید چیزی نخواهد ! هوا به تاریکی می گراید (معنیش را...
-
« مارکوپلو » نامه ۱
شنبه 21 دیماه سال 1387 14:12
نگاه کن که غم درون سینه ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ، ز...
-
« عطر » نامه
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 15:56
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه نه دیگه این واسه ما دل نمیشه هر چی من بهش نصیحت می کنم که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمی شه میگه یا اسم آدم دل نمی شه یا اگه شد دیگه عاقل نمی شه بهش میگم جون دلم این همه دل توی دنیا چرا یک کدوم مثل دل خراب و صاحب مرده ی من پا پی خیال باطل نمی شه چرا از این همه دل یک کدوم مثل تو دیوونه ی زنجیری...
-
« سئوال » نامه
دوشنبه 15 مهرماه سال 1387 12:35
کنارم بخواب و به دورم بتاب و از این لب بنوش چو تشنه که آب وگل آتشی تو حرارت منم من که دیوانه ی بی قرارت منم من خدا دوست دارد لبی که ببوسد نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد خدا دوست دارد من و تو بخندیم نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم بخواب آرام پیش من لبت را بر لبم بگذار مرا لمسم و کن و دل را به این عاشق ترین بسپار بخواب آرام...