شب اما مسئله اش جداست ...
میان بی وزنی آمدنت ... و نیامدنت... مانده ام ...
و می دانم که نمی آیی و خیال بی گناهت باز باید بشود همسفر ذهن خسته ام ...
تا بروم دنبال وجود واقعی ات بگردم در دنیای مجازی ذهن من...
که خیلی به حقیقت تو نزدیک است ...
همیشه می خواستم واقع بین باشم ...
اما ...
از وقتی تو را دیدم ... تنها تو را می بینم !...
نه واقعیت را که تو باشی و نه خیال را که باز هم تو باشی ...
فعلا همین !
سردی شب را دوست دارم ...
میان التهاب انتظار ...
آب خنکی ست که باید نوشید ...
و من بی تو نمی نوشم!
باید بخوابم ... و چه قدر دلم نمی خواهد! ...
میان شب و سحر...
همیشه حد فاصلی بوده است که تمام نمی شود ...
مانند احساس « من » به « تو » !
برای فردا نقشه ی جدیدی کشیده ام :
می خواهم سحر...صبح...ظهر...شب...به انتظارت بنشینم !
اما انگار تصمیمم جدید نیست ...
« تکرار » است ...
تو از « تکرار » بیزاری ...
اما « تو » ...
هرگز برایم « تکرار» ی نمی شوی ... گفته بودم ... نه؟
اما « من » ...
...
پ.ن : ( حذف شد )
یه چیز باربط : گفته بودم عاشق کویر و ستاره هاشم ... « ماه » من ٬ تنهام نذار ...
قشنگ نوشتی. ولی بازم حرف دلت رو نگفتی
موفق باشی
خیلی وقتا برای یک هیچ خیلی بزرگ، که از روی حماقت بهش امیدوار می شیم و فکر می کنیم، تنها نوره توی تاریکیه اطاق، حاضریم بودنمون و به خطر بندازیم و حتی قدرت پرواز و از دست بدیم. اما فکر نمی کنیم که این تنها اطاق خونه نیست......
به جون خودم این چیزی که نوشتم هیچ ربطی به پست تو نداشت. درگیری شخصی بود که نمی دونم چرا یهو تو نظری که داشتم برای این پست می ذاشتم بروز پیدا کرد...
یه چیز و نمی فهمم، که چرا عادت کردیم و لذت می بریم از خود آزاری و تزریق ذره ذره ذهر انتظار تو خونی که به شوق زنده بودن و زنده کردن جریان داره، نه مرگ و نا بودی...
آخرش خودمم نفهمیدم اینایی که گفتم معنیش چی می شد. ایضا یه جان خودم....
یه لحظه فکرش و کن چه ساده میشه رد شد!
حاجی جونم حرفات رو می گی اما خوب انکار هم خوب بلدی ولی نوشته ات رو دوست دارم.
حاجی هانی...........
یه بار یه جا نوشتم:
کاش یک شب تو تکرار میشدی تکرار...
اما پشیمون شدم!
شلمام ...
خوفی؟؟
شما همون آقاهه هستی که تو بلماگ من نزل گزاشته آیا؟؟ اگه همونی،خوب...،مشی که نزل گزماشتی ...
تکلالت با این که تکلالی بود بلی یه هالمه باهال بود ..
امشب ... من ... ستاره ... کویر ... تنهایی ...
...
ماه ... تو ...
...
امشب به سراغم می آیی ؟!
...
عجب متنی بود... عشق توش موج میزنه..تو را چه می شود جوان؟؟!!:)
حاجی جون بکش از این عشق و عاشقی ها بیرون فایده نداره
اون نمی مونه