چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« ۱۰:۳۰ » نامه

 این پنج شنبه هم گذشت و نیامدی ...
شاید دیگر نخواهی آمد ...
فراموش کرده ام که فرشته ها متعلق به هیچکس نیستند ...
حتی اگر در کنارت باشند ...
حتی اگر در آغوشت باشند ...
جز آنکه خود بخواهند ...
وقتی خود بخواهند خود دستش را در دستانت گره خواهد زد ...
...
شاید دیگر مرا نمیخواهی ...
...
همیشه دوست داشتی انتخاب کنی ...
انتخابت مبارک ...

پ.ن : شروع امروز بسیار دردناک بود ... سه عدد آمپول برای رفع آنفولانزا ( همانند دیروز ) ... ولی همچنان زنده ام !


"مسافرین محترم ، ایستگاه ... برای تعیین مسیر به تابلوهای راهنما توجه کنید."
سرفه ای میکند و به ساعتش نگاه کرد ساعت 10:30 ... به سمت واگنهای انتهایی قطار میرود ...
" اقا این قسمت مخصوص خانومهاست "
برمیگردد ، سوار نمیشود ، مترو حرکت میکند .
یقه های پالتوهای خاکستری رنگش را بالا میکشد ...کلاه سفیدی بر سر دارد... تمام صورتش را با شالگردنی دست باف ابی رنگ پوسیده ای پوشانیده ... به اطراف نگاهی میکند ... صندلیی را انتخاب میکند ... مینشیند ... سرش را به دیوار میچسباند ...
هرازگاهی سرفه ای نشان میدهد که زنده ای در میان این جامه گان وجود دارد.

زمین میلرزد ، مترو نزدیک میشود ...
بلند میشود ، چهره تک تک مسافرین را نگاه میکند ...

" مسافرین محترم ، برای تعیین مسیر به تابلوهای راهنما توجه کنید "
- تابلوهای راهنما !!! در زندگی به هیچ تابلویی توجه ای نکن ! زیرا هر تابلویی را شخصی برای دل خودش قرارداده ! زندگی تابلویی یعنی زندگی یکنواختی ! به تو گفتن نرو ، دوست داشتی برو ! بهت گفتن فراموش کن ، دوست داشتی فراموش نکن ! بهت گفتند دوست نداشته باش ، تو دوست داشته باش !
نگاهی به من کرد ... تازه متوجه شدم با من صحبت میکند ... سرفه اش شدیدتر شد ...
مترو حرکت میکند ... تا انتهای مسیر با چشمانش همراهی اش میکند ...
سکوت میکند ، سرش را به دیوار میچسباند ولی همچنان سرفه های خشک ...

"مسافرین محترم ، خط قرمز لبه سکو حریم ایمن شماست ، لطفا از آن عبور نفرمائید "
- این خط قرمز چیه ؟
با انگشت اشاره میکنم و میگم : خطی که لبه سکو کشیدن که مسافرا اونطرفتر نرن !
- اگه بریم چی میشه ؟
با تعجب به چشمانش که از بین شال و کلاهش دیده میشود ، زل میزنم و میگویم : خوب ... خدایی نکرده ... ممکنه تصادف کنی و زبونم لال ...
دوباره زمین لرزه ... مترو میرسد ...
- میمیریم !!! شما به این میگی مردن !؟! مردن وقتیه که ، اونی که دوستش را ببینی ولی ...
"مسافرین محترم ، ایستگاه ... برای تعیین مسیر به تابلوهای راهنما توجه کنید."
جمله اش با صدای اپراتور قاطی میشود ، سرفه اش شدید تر میشود ، خجالت کشیدم ازو بخواهم جمله اش را تکرار کند .
بطری آب را به او تعارف میکنم ... میپذیرد ... مینوشد ...
" مسافرین محترم از درب های قطار فاصله بگیرید "
از جا پرید ، به طرف واگن قطار دوید اما قطار سریعتر از همیشه حرکت کرد ... به دنبالش دوید ... فریادی کشید و بطری آب را بر زمین کوبید ... شانه هایش میلرزید ...
ایستگاه خالی شده بود ... به ساعت ایستگاه نگاه کرد ساعت 10:30 .
یقه های پالتوهای خاکستری رنگش را بالا میکشد ... به اطراف نگاهی میکند ... صندلیی را انتخاب میکند ... مینشیند ... سرش را به دیوار میچسباند ...

پ.ن: مردن وقتیه که ، اونی که دوستش را ببینی ولی ... چی ؟!

یه چیر بی ربط : تولدت مبارک ...

نظرات 15 + ارسال نظر
فرشته گذشته ها پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ب.ظ

مردن وقتیه که ، اونی که دوستش داری را ببینی ولی مطمئن نباشی که تا کی می تونی دوستش داشته باشی و کارهاشو، رفتارشو ، سردی و بی تفاوتی شو ، بچه بازی ها و حماقت هاشو تحمل کنی ۰

(بدون جواب)

مهدیه جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:58 ق.ظ http://paradisegirl.blogfa.com/

تو مطمئنی مریضی و آنقلونزا یا تب برفکی یا ... داری؟
بگی بشین بچه....
انقدر سر به سر این بلاگ بدبخت نذار...
راستی ایستگاه با ایستگاه فرق داره‌ها!!!
کدوم ایستگاه اینا رو شنید؟؟؟
کسی می‌دونه مردن کی هست؟؟؟ به منم بگه

ایستگاهها هیچ تفاوتی باهم ندارند ... این قطاره که اگه از دستش بدی ٬حتی اگه با قطار بعدی هم بدنبالش بری دیگه بهش نمیرسی !!

نرگس جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:37 ب.ظ

مردم از فضولی تا برسم خونه ببینم مردن یعنی چی؟؟ گفتم حتما نوشتی..اما دیدم هی هی...مردن یعنی اینکه اونی که دوستش داری رو ببینی و .... واقعا هم سخته...
من موندم تو مریضی و اینقدر مینویسی...نباشی چیکار میکنی..بعد به من ایراد میگیره..ما من میشینم میخونم مثل تو نیستم که

خوب ... به نظر تو مردن چیه ؟!

کیوان امامی جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:37 ب.ظ

نیما باز چه مرگته؟؟/

بسه دیگه بابا اعصاب منم خورد کردی.

تو هم گیر دادیا بابا هر وقت میام داری هذیان میگی.

اوخ ... اوخ ... کیوان عصبانی میشود ...

جناب حاج اقا کربلایی چغندر سرماخور جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ

بعد مدتها یه داستانکی نوشتیم ... یه نظری ٬ چیزی راجع به این داستان بدین ... حداقل ذوق داستان ندارین ٬ مرگ را معنی کنید ؟!!

خوب گوش بحرفش بدین دیگه ... ذوقش داره کور میشه ..
( خودم واسه خودم کامنت میذارم ٬ خودم جواب کامنت خودم را میدم ! پس زنده ام ! )

نرگس جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:59 ب.ظ

این الان داستان بود؟؟؟ خب ما فکر کردیم واقعیت بود...:دی یه کم واضحتر بنویس خب:))

مهدیه شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:07 ق.ظ http://paradisegirl.blogfa.com

مردن یعنی می‌خوای بمیری پس می‌میری...
مردن هیچ معنی خاصی نداره لااقل تا اطلاع ثانوی...
بودن و موندن کسی هم مردن رو دیر و زود نمی‌کنه فقط مدت می‌ده بهش...
یعنی یه مدتی فکر می‌کنی مردی بعد خوب می‌ِی..
آدمیزاد پررو تر از این حرفاس!!

عجب ...

زینب نظری شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:16 ق.ظ http://nazari60.persianblog.ir

آخیییییییی نازی نمی دونیستم مریضی!!!! ایشالله زودتر ما رو به مراد دلمون برسونی....
مردن می دونی چه وقتیه؟؟؟؟
وقتی که آنفولانزا بگیری .... اونم از نوع نیمایی.... برات متاسفم. تو می میرییییییییییییی

مراد دل تو به من چه ؟!

هستی شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:16 ق.ظ http://hasti.ir

نه بابا تو هم بلدیها...
خدایی من فکر کردم واقعی اتفاق افتاده
خوشمان آمد نشون دادی نیمایی ها......
من فکر می کردم ....

عمرا من هنوز زنده ام ...

سامان شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:18 ب.ظ

به عنوان یه خواننده داستان کوتاه: بد نبود

به عنوان یه ژورنالیست : رابطه ای در پاراگرافها مشاهده نشد

به عنوان یه نویسنده: خوب نبود....جای کوتاه یه کم بلند بود!

به عنوان یه محصل: خوشگل بود

به عنوان یه وبلاگ نویس: من از این بهتر مینویسم

به عنوان یه خیاط: وصلهاش زیاد بود

به عنوان یه قصاب: مشتی مارو گذاشتی سر کور(کار)!

به عنوان راننده مترو: اینها نوار ضبط شده است.بعد از یه مدت تکراری میشن.


به عنوان یه مرده شور: زنده ای وجود ندارد....همه مرده اند.

به عنوان یه راننده: یه کم تند میری!

و به عنوان یه منتقد: مزخرف بود.

----------------------------------------------------------------

همانطور که میبینی هر کس برداشتی داره نسبت به این موضوع.

ژس مهم اینه که فکر (دل) خودت چی میگه...از همون ؛پیروی؛ کن

چیزی دیگه مونده که کسی بگه ...

هستی یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:23 ب.ظ http://hasti.ir

بابا این نیما بی جنبه است از هر چیزی یه چیز دیگه برداشت می کنه
من گفتم بی جنبست ها هشدار رو جدی بگیرید من فقط می دونم ...
حالا ما گفتیم
ولی انصافا قلم زیبایی داره
ببین من خیلی کم از یکی تعریف می کنم
ببین دیگه چی نوشتی که من دارم این طوری می گم...

خوب حالا اینکه تو نوشتی تعریف بود ؟!!!

برنامه نویسی از نوع دیگر دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:57 ق.ظ http://0therprogrammer.blogfa.com

خداییشو بخوای خوشم اومده همچین شیطونه میگه منم بزنم تو این روش نوشتن . ولی این هستی هم راست میگه ها منم تایید میکنم بابا جون دیگه به فک و فامیل ما هم رحم نکردی :-) که هیچ رو دست ما هم بلند شدی فدای سرت ولی بازم میگم این هستی کچل یه چی میدونه میگه قبول کنید هشدارشو جدی بگیرید مخصوصا بعضیا

یکی حرفهای اینو ترجمه کنه !!...

هاچیپو دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 ق.ظ http://samere22.blogfa,com

مردن یعنی اینکه وقتی دوست نداری بری مجبور شی یا مجبورت کنن که بری ...

مجبور شی میشه خودکشی ! مجبورت کنن میشه قتل ؛) ... ای قاتل ...

گلایه ها چهارشنبه 28 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:53 ق.ظ http://www.Gelayeha.com

نه گفتنم میاد ...
نه نوشتنم ...
فقط فکر کردنم میاد...

مهدیه جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:29 ب.ظ http://paradisegirl.blogfa.com/

دلم خواست برات امشب فال حافظ بگیرم نیت کن، شایدم دل تو خواست:
.
.
.
.

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
.....
دریاست مجلس او، دریاب وقت و دریاب
هان ای زیان رسیده، وقت تجارت آمد

ما که نفهمیدیم این حافظ چی میگه ... تو میدونی ؟!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد