چند وقتیه دلم بدجوری بی تابی میکنه ...
غلط نکنم بازم یه هوسهایی به سرش زده ...
امیدوارم سریع تر سر عقل بیاد ...
نمیدونم ...
ولی میدونم عرضه گناه کردن را هم ندارم ...
مگه نه ؟!
ای خدا نمیشه روز جمعه را از تو تقویم حذف کنن ؟؟!!!
هرکاری میکنی عصر جمعه دلگیرترین لحظه های زندگی میشه ! حتی اگه تو یه مهمونی یا یه جمعی هم باشیم ٬ شب که میاییم خونه با یه اه میگیم:« اینم از جمعه مون » ...
نمیدونم شاید آهی از سر حسرته ! ...
انجا که من خسته بودم ...
میدانستم که قصد سفر داشتی... و داشتی !
انجا که قصد سفر کردی ...
میدانستم که مرا با خود نخواهی برد ... و نبردی !
انجا که مرا با خود نمی بردی ...
میدانستم که فقط باید تو را بنگرم ... و نگریستم !
انجا که تو را امتداد مسیر جاده می نگریستم ...
میدانستم که دیگر تو را نخواهم دید ... و ندیدم !
اکنون که تو را نمی بینم ...
امیدوارم که منزل رسیده باشی ! ...
نمیدونم چرا این دسیسه های استکبار جهانی تمومی نداره تو این دو روز که نبودم چه اتفاقاتی که نیافتاده :
1- من بخاطر اینکه بی پولم و فقیرم ، سیم کارتم را باگوشی یکی از بچه ها استفاده میکردم . تو بارون این چند روز هم گوشی اقا سوخت ! ایشونم اومد گوشیش را از من پس گرفت و من موندم یه سیم کارت بی گوشی ... مرگ بر امریکای جهانخوار...
2- دکتر معین رد صلاحیت شد ، مرگ بر امریکای جهانخوار ...
3- دکتر معین مورد لطف مقام معظم قرار گرفت و تایید شد ، مرگ بر امریکای جهانخوار ...
4- خط تلفن خونمون دو روز قطع بود ٬ هیچکس هم تو مرکز تلفن جوابگو نبود ! همین امر باعث شد که من از دنیای اطلاعات عقب بیافتم ، مرگ بر امریکای جهانخوار ...
5- خط تلفنمون که وصل شد اکانتم تموم شده بود ، مرگ بر امریکای جهانخوار ...
6- تلفنی از یکی از دوستات اکانت میگیری ، میبینی بلاگ اسکای را با عنوان " سایت سکس " فیلتر کردن ، مرگ بر امریکای جهانخوار ...
7- مورد 6 را بجون خودم راست میگم اسم اکانتش « آرمان » فیلترش هم از طریق « داتک » ، مرگ بر امریکای جهانخوار ...
8- از صبح تا عصر میری شرکت تو پروژه کار میکنی ، ساعت 6عصر با گرسنگی میایی خونه . میبینی که خواهرت مهمون داره باید بری تو اتاقت از اتاقت هم بیرون نیایی ، مرگ بر امریکای جهانخوار ...
9- اخره هفته شد عملا اینطور که معلومه کاشون رفتن هم امسال تعطیل شده ، مرگ بر امریکای جهانخوار ...
10- از هفته دیگه هم دیگه تنبلی تموم میشه ! مثه یه مرد خونه ی با شخصیت (مثه !!!) صبح میری سر کار ، ساعت 5 میایی خونه . مرگ بر امریکای جهانخوار ...
11- دارم فکر میکنم اگر جناب دکتر احمدی نژاد رئیس جمهور بشه ، مملکتمون چه جوری میشه ! مرگ بر امریکای جهانخوار ...
نتیجه گیری فرهنگی : هرچه فریاد دارید بر سر امریکا بزنین ، چون فعلا دستش به ما نمیرسه !
نتیجه گیری خودمونی : خودمونیم این امریکا هم چقدر سگ جونه ها !!!!!
ای خورشید...
بر دم دروازه ی مغرب ایستاده ای چه کنی ؟
چشم انتظار کیستی ؟
غروب کن !
بگذار شب بیاید .
بگذار شب بر سرم باز خیمه زند...
(دفترهای سبز ٬ دکتر علی شریعتی)
تلفن زنگ خورد :
- منزل اقای اکبری ؟
- بله بفرمایید !
- بخشید اگه ممکنه به اقا غلامرضا بفرمایید فردا گذرنامه و مدارکش را به دانشگاه تحویل دهد ... خدا قسمتشون کرده با کاروانی که حامل ضریح امام حسن عسگری است به کربلا و سامرا مشرف بشن ...
مادر بزرگم بغض میکنه و میگه : دستتون درد نکنه ٬ اقا غلامرضا مستاجرمون هستن ! اومدن بهشون میگم ... خوشبحالش ... امیدوارم خدا زیارت کربلا را قسمت تمام عاشقان امام حسین کند !
طرف بی مقدمه میگه : مادرجان پس یه کاری کنین ! شما هم گذرنامه خودتون و اقاتون را همراه مدارک اقا غلامرضا بفرستین ببینم میتونم براتون کاری کنم یا نه !!!!
و به همین راحتی !!!!...
...
امروز پدر بزرگ و مادربزرگم از زیارت برگشتند ... میبینید اگه اقا بطلبه همه چیز را اماده و مهیا میکنه ...
امروز بازهم به « قسمت » اعتقادم قوی تر شد !!!!!!!!...
همواره من و زندگی با هم خواهیم بود ...
و خواهیم ماند ...
جاویدان جاویدان ...
تا ابد !
امروز یکی از شادترین روزهای زندگی ام را سپری کردم ...
تا حالا شده تو لحظاتی قرار بگیرین که از خدا بخوایین زمان متوقف بشه ... تا حالا شده لحظه ای مست شادیهاتون بشین و تمام مشکلاتتون را فراموش کنین ... میدونین چی میگم ؟!
خیلی ارام بخشه ! نه ؟
امروز در میان شادی ها و خنده های پاک و معصومانه ای قرار گرفتم و سعی کردم هم لحظه ای خودم را با انها همراه کنم ... چه لحظات شیرین خاطره انگیزی بود .
موقع رفتن هیچکدوم جیک نمیزدیم ! فقط شیرین زبونمون صحبت میکرد ! موقع برگشتن همه بغض کرده بودیم ... حتی شیرین زبونمون هم کمتر صحبت میکرد ...
فکرشو بکنین یه نهار توپ تو سفره خونه سوگلی ٬ بعدش هم قدم زدن تو جمشیدیه ... چه شود !!!! اونم بهمراه یه اکیپ باحال ... که از مامان گرفته تا پسرشیطون تو جمعشون بود ...
از وقار و متانت مامان هرچی بگم کم گفتم ... چه شوهر شیطونی داشت ... بچه های این مامان را هم نگو یکی از یکی بلاتر ... تازه باورتون نمیشه شوهر اول این مامان هم تو جمعمون بود (!!!!!!!!!)... اخرسر هم نصفشون را پیچوندیم بقیه رفتیم بستنی یواشکی خوردیم (چه حالی داد !!)...
دست شیرین زبون مهربون که برنامه ریز این برنامه هم بود درد نکنه ...
خدا را چه دیدی شاید باهاشون کاشون هم رفتیم ...