حرمت نگه دار دلم...
گلم...
کین اشکها خونبهای عمر رفته من است
میراث من نه به قید قرعه نه به حکم عرف
یکجا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار و متبرک ملعون
___________________________
و باز دلشوه و دلتنگی ...
دلشوره هایم بی دلیل نبود و حتی طعم دست هایت آرامم نمیکرد ...
دلشوره هایم بی دلیل نیست ، در جمعه ها ، در شنبه ها ! آن سیاهی شبهای یکشنبه را یادته ؟ آن عشق بازی روزهای دوشنبه و بی تابی های شبهای سه شنبه ! آن دیدارهای چهارشنبه و آن دلتنگی های پنج شنبه ... میدانستم ! من آنرا از طعم دست هایت فهمیدم ...
دلشوره هایم بی دلیل نیست ، آن دم که در کنار هم ، دست در دست هم ! تو را گم میکنم و تو به دنیای خود باز میگردی و من در دنیای خود میمانم ! میدانستم !
پ.ن : دست هایت بوی نور میدهد ...
* یه چیز با ربط : دلم دلتنگی میخواست نه دلشوره !!
* یه چیز برای خودم :
اما ! گرد بام و در من
* یه چیز برای تو :
انتظار خبری نیست مرا ...
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.