دل میرود ز دستم صاحب دلان خد ارا دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
خرداد رسید و پس از آن بیست و پنجمش ...
امسال عادی ترین خرداد را پشت سر گذاشتم ! چه نیمه آن و چه امروز آن ... انقدر عادی که حتی دستم به نوشتن نمی رود ٬ گفته بودی تا زمانی که دوستت دارم میتوانم بنویسم و اکنون که نمی نویسم دلیلی بر دوست نداشتن است ؟
متن فوق ابتدای نوشته ای بود که برای روز تولدم آماده کرده بودم ٬ اما خرداد تمام شد ولی این متن تمام نشد ! بیشتر از همیشه حس میکنم تنهام ! تنهایی که با در کنار تو بودن نیز برطرف نشد !
گفت : خوش بحالت ٬ ماشالا با این همه روابط عمومی قوی و دوست پسر و دختر فراوان و کوه های هفتگی و برنامه های طبیعت گردی و ... کیف دنیا را داری ؟!
ساکت شدم و هیچ نگفتم ٬ او نباید بداند : دلم تنهاست !
نه دردی ! نه حسی !
بارها ...
به اشک بی وقت چشمهایش حسادت میکنم که نشان دهنده درد دل است ٬ چقدر دلم برای درد دل تنگ شده است !
به بغض همیشگی چشمهایش نیز حسادت میکنم که نشان دهنده حس درونش است ٬ چقدر دلم برای این حس درون تنگ شده است !
دلتنگم ! اما دلتنگ چه؟ نمیدانم !
دلتنگ که میشدم مینوشتم ٬ اما این دلتنگی نوشتی نیست !
بی قرارم ! اما بی قرار چه؟ نمیدانم !
بی قراری هایم را هم میخواندم ٬ اما این بی قراری ها خواندنی نیست !
نه می شود نوشت ! نه می توان خواند !
دلم آب میخواهد و آتش ! مثه همین پارک آب و آتش ! بدویم در میان آب هایش تا آتشمان خاموش شود و در پایان مثه همیشه سوار بر باد کامل می شوی و من مثه همیشه من در پی باد ناقص میمانم !
خرداد ٬ عصر تابستان ٬پارک ساعی !
دور همان حوض قدیمی !
و به یادت چشمانم را بستم !
و تو را آرزو کردم ...
عطرت در فضا پیچید ...
و نوازشت را در صورتم احساس کردم !
چشم هایم را باز کردم !
باز باران آمده بود ...
ولی این بار تنها در صورتم اثرت باقی مانده بود !
پ.ن : اصل نوشت هم ندارد چه برسد به پی نوشت !
من می نویسم ، پس هستم!!!
سلام ! خوشحالم که نوشتی! این یعنی هنوز می شه نوشت! می شه آرزو کرد! میشه یاد گذشته ها افتاد! میشه امیدوار بود!
خوشحالم که نوشتی! خوشحالم که هستی!!!
?????????????????????????????