امشب به قصه ی دل من گوش می کنی فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این در همیشه در صدف روزگار نیست می گویمت ولی توکجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش می زند به دل خم بیا ببین یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع زین داستان که با لب خاموش می کنی
پ.ن : داره باز عید میاد ... یعنی میشه امسال بهم عیدی بدی ؟
یه چیز : چند وقتیه نوشتن نمیاد :( ...
هیشکی نیست به من بگه با این نوشتنت میخواییم صد سال ننویسی و از انجا که ما پر رو تر از این حرفهاییم مینویسیم تا چشممان در آید و این خاطرات زیبا را پس سه ماه ثبت کنیم :
در صبح با صدای قوقولی قوقو یی از خواب برخواستیم و شروع به مهیا نمودن صبحانه کردیم تا دوست ترک ما از خواب بیدار شود و در حد اعلای مرام صبحانه آماده باشد ٬ دیدیم در کمال بی ذوقی فقط یک لقمه که انهم جهت احترام به صبحانه ما بود خورد و با سه لیوان آب اماده سرکار رفتن شد و ماهم طبق عادت ایرانی بودنمان سه لیوان چایی نوش نمودیم ... و از آنجا ه طبق قانون سایت بایستی به همراه میزبان از خانه خارج شویم تا برگشت ایشان در شهر بچرخیم از خانه بیرون زدیم و به شهر گردی پرداختیم ! شهری بسیار تمیز و باکلاس ٬ مردمانش هم برعکس تصور بسیار خونگرم و با یه can you speak english? همه میخوان انگلیسی صحبت کنن ... یادم نمیره تو مترو میخواستیم ساعت کار مترو را بپرسیم ، با بی سیم ازساختمان مرکزی یکی را صدا زدند که بیاد با ما صحبت کنه ! این توریست مداریشون ما را کشت !
در میدان olus مجسمه اتاتورک با ما عکس گرفت و در انجا بود که کشفی بزرگ انجام شد که تمام موزه های شهر در روز دوشنبه تعطیل است و ما فقط باید خیابانهای شهر را ببینم ...
مسجد جامع انکارا که نماد معماری جدید شهر است را پس از خیابان گردی های فراوان یافتیم ، چون آنکارا شهری است که بروی منطقه ای کوهستانی واقع است و تمام خیابانهای شهر شیب دار است و پیدا کردن یک محل بسیار سخت است و این نوع شهر سازی هم نوع خودش بسیار جالب است که در خیابانی قرار میگیری که تمام شهر دیده میشود و دقایقی بعد در دل شهر هستی و چیزی دیده نمیشود ! در طبقه زیرین این مسجد عظیم شعبه ای از carform و پارکینگی عظیم وجود داشت که در نوع خودش جالب بود. برای نهار هم دو نوع غذای معروف ترکها ( دونار و لاهمهجون ) سفارش دادیم که بسیار خوشمزه بود .
ناگهان یادمان افتاد که مقبره آتاتورک در آنکاراست ! ( میدونم به حافظه ام حسودیتون شد ) ... تصمیم گرفتیم به انجا برویم و از انجا که عمرا پول ماشین بدهیم تصمیم بر آن شد پیاده برویم ... و به همان دلیلی که قبلا گفتم پس از ساعتها پیاده روی و سوغاتی خریدن یک ربع پس از بسته شدن درب موزه اتاتورک به انجا رسیدم و هرچه اصرار کردیم اجازه ندادند که وارد بشیم لذا به مقبره آتاتورک گفتیم از بیرون با ما عکس بگیرد که ناگهان یه لشگر نظامی ترک به طرف ما حمله کردند و نذاشتن این اتفاق صورت بگیرد و از آنجا که ما توریستهای فهمیده بودیم سریع به خانه برگشتیم !
کوتای پیشنهاد داد که غذای ترکی درست کنند و ماهم از خدا خواسته ! دلمه بادمجون خودمون بود ولی به سبک ترکی ! با یه برنج دم پختکی که از شفته بودن یاد برنجهای شمال افتادم ! بعد از شام کوتای پیشنهاد داد که مشروب ویژه ترکها ( ریکی ) بنوشیم و صحبت کنیم ولی من قهوه ترک را ترجیح دادم ! و تا ساعت 4 صبح در مورد همه چی صحبت کردیم ... سیاست ، فرهنگ ، اقتصاد ، خانواده ، طنز ، اجتماع و ... و از انجا که ساعت 6 بلیط اتوبوس به سمت قونیه رزور کرده بودیم برای اندکی استراحت بحث را به پایان رساندیم ...
قبل از خواب از کوتای بابت همه چی تشکر کردیم و او از ما خواست که موقع رفتن برق ها را خاموش کنیم و در را ببندیم !
و ساعت 6 صبح با انجام درخواست کوتای - یعنی هم در را بستیم و هم برق را خاموش کردیم و گرفتن یه تاکسی به مبلغ 20 لیر ( حدود 15هزار تومن واسه یه مسیر 5 دقیقه ای ) سوار بر اتوبوس قونیه شدیم و به سمت انجا حرکت کردیم ...
پ .ن : یه سفر رفتیم 10 روز یه خاطره میبنویسیم 3 ماه ! ( عکسای سفر )
یه چیز با ربط : دیگر من هم بهار را باور ندارم !
یه چیز بی ربط : دلم چیپس و پنیر میخواد با طعم تو !
یه چیز برای تو : به اندازه همه روزهایی که مرا میشناسی عیدت مبارک !
یه چیز برای خودم : خویشتن پذیری نامشروط ، دیگر پذیری نامشروط ، شرایط پذیری نامشروط .
عیدت مبارک! سوغاتی هم که ندادی، لااقل عیدی بده....
وقتی بهم عیدی دادی ... منم هردوتاش را باهم بهت میدم !
سلام...
سال نو ت مبارک...
امیدوارم برات عید باشه!
:*
می دونستی، کم کمک داره از این مارکوپولو نامه نوشتنت، خوشمان می آید؟
من عاشق سفر کردنم ولی نه از نوع اتوکشیدش. برنامه اصلیم بعد اینکه مقطع نهایی تحصیلیم شروع شد همینه که سفرهامم شروع کنم. دور دنیا در بی نهایت روز ;))
راستی این چی بود گفتی. برنج های شفته شمال. مگه تو طعم برنجهای دودی شمالو نچشیدی که حالا می گی شفته؟