نه دیگه این واسه ما دل نمیشه
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه
هر چی من بهش نصیحت می کنم
که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمی شه
میگه یا اسم آدم دل نمی شه
یا اگه شد دیگه عاقل نمی شه
بهش میگم جون دلم این همه دل توی دنیا
چرا یک کدوم مثل دل خراب و صاحب مرده ی من
پا پی خیال باطل نمی شه
چرا از این همه دل
یک کدوم مثل تو دیوونه ی زنجیری نیست
یک کدوم صبح تا غروب تو کوچه ول نمی شه
میگه یک دل مگه از فولاده
میگه یک دل مگه از فولاده
که تو این دور و زمونه چشش و هم بذاره
هیچ چیزی نبینه یا اگه چیزی دید
خم به ابروش نیاره
میگه هر صید که می شه قلب باشه
میگه هر صید که می شه قلب باشه
اما هر چی قلب شد دل نمی شه
نه دیگه نه دیگه
نه دیگه این واسه ما دل نمی شه
( شاعر: بیژن مفید ٬ البوم شهر قصه )
تو شهر قصه ها میگردم تا شروع داستانم را پیدا کنم ... میخواهم بدانم چشمان تو شروع کرد یا دل من ... منکه جرات شروع نداشتم پس چشمان تو بود شروع کرد ... تو این مسابقه اهلی کردن این من بودم که باختم ...من رام شدم و دربند و تو همچنان وحشی و آزاد !!
شبها در میان ستاره ها میگردم ٬ فریاد میزنم ... شاید اثری از رخ کاملت و یا حتی هلالی از آن ببینم ... اما پاسخم فقط تاریکی است ...
هنوز هم دلم میخواهد حرف حساب بزنیم ... حتی دو کلوم ... شاید بهانه باشد برای شنیدنت ..
هنوز هم جاده بوی عطر قدمهای تو را میدهد ... آنجا که برای اولین بار به سپیدی برفها حسادت کردم وقتی سایه ات را بروی انها میدیدم ... راستی دوباره فصل برف است ...
هنوز هم آن کوچه بن بست هم بوی عطر تو را میدهد ... آنجا که باهم از روی دیوار همسایه خرمالو چیدیم ... راستی دوباره فصل خرمالو است ...
هنوز هم دستانم بوی عطر سردی دستانت را دارد ! همان دم که آتش درونم با سردی دستان آمیخته میشدو حال دستانم سرد سرد است ... راستی دوباره فصل سرماست ...
هنوزم آغوشم بوی عطر تن تو را میدهد ... هنگامی که در باران مرا در آغوش خود گرفتی و گریستی ... راستی دوباره فصل باران است ...
و من مانده ام با این همه « عطر » ٬ راستی گفته بودی « عطر » دوری می آورد و اکنون منم و دوری تو !
پ.ن : بیاد داری « باران » چیست ؟
یه چیز با ربط : اگه خواستین شهر قصه را دانلود کنید برین اینجا ( لینک از تو ) !
یه چیز بی ربط : هنوز پاییز است و من ... دلم کویر میخواد و ستاره و ...
یه چیز برای خودم : ... دلم هنوز هم یه عالمه چیز میخواد ...
بقول تو « حاشیه مهم تر از متن » :
- نوشتم .. پاک کردم ... نوشتم .. خط زدم ... نوشتم .. پاره کردم ... نوشتم ... به رود سپردم ... اما با درد نوشته ات در سینه ام چه کنم ؟ + عادت !!
با امیرحسین رفتیم بازارچه خیریه غذا..یادت کردیم حاجی حسابی :)
اا نرگس نیما هم رفته بود..
نیما این عطر که میگی چیه؟؟!!
.............................................
Mesle hamishe az del neveshti o bar del neshast amoo choghondar.... :)
حاجی جان دلمون برات تنگ شده .....
کجاییی؟؟
I'm in kunya ... :P
از اهنگی که گذاشتی خیلی خوشم امد یادم باشه ازت بگیرم . یه دعایی میکنم هر کی خوند امین بگه خدا یا اگه کسی قراره بره زود بره
به به سلام آقای نیما ر کریمی!!
جناب حاج آقا چغندر چرا این قدر دلگیره وبلاگت؟
بابا دق کردم ۴تا پستت رو خوندم!
گناه دارم من فقط ۱۹ سالمه افسردگیه مضحک و مذمن و همه اینا اومد سراغم!!
خیلی دلم گرفت نشستم ۱ساعت واسه ات گریه کردم...با اون پی نوشت های سوزناکت!!
این بارون و ستاره و کویر که دیگه....هی گریه ام گرفت واسه دل ناراحت و گرفته ات!...چرا سوزناک نوشتییییییییییییییییییییییی!
من باز جوگیر شدم زیادی احساساتم غلیان پیدا کرد کامنت بلند گذاشتم!! :دی !! شرمنده اخلاق ورزشیت حاج آقا جون : دی !
امیدوارم دیگه سوزناکی و دلتنگانه ننویسی :(!