یادش بخیر ...
یادمه ... دقیقا پارسال همین روز بود ( سیزده بدر ) و همین ساعت ، بعد از نماز مغرب و عشا ...
گفته بودی عاشق امام علی(ع) و حرمش هستی ... رفتیم حرم ...
تو حرم حضرت علی(ع) نشسته بودی... بهم گفتی که یاد خانه سالمندان کهریزک افتادی!!!!!!
اصلا حالت خوب نبود !!!! ولی میگن این حال خوب نبودن ٬ اصل حاله !
نماز زیارتت را خوندی ...
مکثت تو قنوت زیاد بود ، فکر کنم باز...
زیارتت تموم شده ... اما دوست نداشتی برگردیم ... گفتی بریم تو ایون اصلی بشینیم و دعا بخونیم...
رفتیم تو ایون نشستیم... هوا سرد بود ... خوابمون میومد و سوز و سرما به صورتمون میزد ...
زیارت جامعه کبیره را خوندی ...
آخرش نوشته بود « حاجت خود را بخواهید انشاءاله برآورده میشود » ...
یه نیگا به من کردی و چیزی نگفتی...!!
گفتم منو دعا کن :دی !!
دعا نکرده مفاتیح را بستی!
قرآن را برداشتی ... زیر لب چیزی خوندی ... بازش کردی ... سوره توبه !!!!!!!!!!
مات و مبهوت آیه را بلند خوندی ! « به انها از رحمت خدا و بهشت نعیم که در آن خواهند بود بشارت دهید !
ازم پرسیدی یعنی چی ؟!!! تو سوره توبه !! اونم دقیقا یه ای بشارت !! گفتم نمیدونم ایشالا خیره !...
دوباره قرآن را بستی !!! میدونستم دلت میخواد بازم خوب بیاد ! دستات میلرزید !! دوباره قران را باز کردی ... سوره کهف !!!!!
ایه را خوندی : کسانی که در کارهایشان به خدا توکل میکنند ضرر نمی کنند !!!!
قرآن را بستی !
مفاتیح را باز کردی دوباره دعای جامعه کبیره را آوری !! شروع کردی به خوندن... دوباره به همون متن رسیدی « حاجت خود را بخواهید انشاءاله برآورده میشود » ...
چشمات را بستی و ... !
...
اله اکبر ... اله اکبر ...
...
اذان صبح بود ... خوشحال بودی که ازین سفر دست خالی بر نمی گردی ...
اینجا بود که بازم بهت حسودیم شد ...
( توضیح : این متن از نوشته های قدیمم بود که تازه یافتیده شد و تغییر داده شد و قرار داده شد )
پ.ن : بارها بهت گفتم « انشاءاله هرچی میخواهی خدا بهت بده ! » ... ولی یادت نبود من از آن هیچکس نیستم !!!
یه چیز بی ربط : حس میکنم دارم میرم رو اعصاب همه ! دوبار تو خونه امروز دعوا کردم ! مثه کسی شدم که تو یه باتلاق گرفتار شده هرچی تقلا میکنه بیشتر نابود میشه ! مغزم کار نمیکنه هنگ هنگه ... تمام برنامه هام را هم اندتسک کردم ولی نشد ! راستی کنترل آلت دیلیت چیکار میکنه؟!
یه چیز با ربط :
...
من دلم میخواهد...
صبح هرگز نشود، شب باشد...
من به تاریکی دنیای خودم، خوش باشم...
و در این دنیایم...
روشنی راه نیابد هرگز...
مگر آنروز که تو...
کنی از شرق طلوع...
مثل خورشید بتابی به دلم...
روز را هدیه کنی بر قلبم...
و سیاهی را با خود ببری...
یه چیز هم واسه خودم : دارم تقاص پس میدم ...
به همه می گم به تو هم می گم فقط ذهنتو درست کن همین
کتاب سایکو-سایبرنتیک (روانشناسی کنترل ذهن) نوشته دکتر ماکسول مالتز رو حتما بخون
!!!!
اینجا باز چه خبره؟
فکر کنم یه مکه هم باید بری اندفعه تا حاجت بگیری... D:
سلام و خسته نباشی...
کسی که محبت میکند هیچگاه تنها نیست و کسی که تشنه محبت است ٬همیشه تنهاست !
کاش رابطه انسانها اینقدر مستحکم بود که هیچوقت تنها نباشیم ...کاش رابطه انسانها رابطه انسان دوستی بود نه مصلحت دوستی ..
پست بالاتون زیبا بود ...چون قسمت نظراتتون فعال بود اینجا نظر دادم ...
وبلاگ جالبی داری ..
شاد باشید
از اون جایی که نیاز مادر اختراعست!
و انسان بیش از حد نبوغ داره حتما یه چیزی جای سه نقطه میذاشت دیگه!
راستی تو محبت میکنی یا تشنهای یا هر دو یا هیچکدوم؟؟؟
وقتی نمیشه نظر گذشت یعنی نظرمو نمیخوای دیگه...
نیما ۸ نداره؟؟؟
حاچی ما منتظر هشتمیش هستیم....D:
هشتش گفتنی نیست ... یا شایدم ... ؛) ...
سلام
مگر ان روز که تو
کنی از شرق طلوع
مثل خورشید بتابی به دلم
روز را هدیه کنی بر قلبم
و سیاهی را با خود ببری ..
زیباست
جناب چغندر جان خوشحال میشم به منم سر ی بزنی
متنت خوب بود کیف میکنی بری تو اعصابه همه؟