برایت شمعی روشن میکنم ...
سوختنش را مینگرم ...
تو را می بینم ...
برایت شمعی روشن می کنم ...
به یاد تو ٬ برای تو ...
ارزوی کامیابی ...
آرزوی خوشبختی...
برایت شمعی روشن میکنم...
به یاد دستانت ...
که دیگر از آن من نیست ...
و از آن اوست ...
برایت شمعی روشن میکنم ...
به یاد لبخندهایت ...
به یاد اشکهایت ...
که زندگی ام است...
برایت شمعی روشن میکنم ...
به یاد شبی که خواندمت ...
و فرصت خواستی ...
اما دیگر جوابی نیامد ...
برایت شمعی روشن میکنم ...
به یاد آنچه که من میدانم و تو ...
به یاد انچه که تو میخواستی و من ...
برایت شمعی روشن میکنم ...
به یاد عاشورا ...
به یاد اشک ...
به یاد عشق ...
برایت شمعی روشن میکنم ...
به سوختنش حسودی میکنم ...
چون سوختنش برای توست ...
برایت شمعی روشن میکنم ...
میخواهمت ...
اما ...
برایت شمعی روشن میکنم ...
بامید انکه « باور کنی »
اما ...
پ.ن : امروز عاشوراست ...
یه چیز با ربط : اینجا تو را خواستم ...
سلام حاجی .ضمن عرض تسلیت به مناسبت روز عاشورا .باید بگم وبلاگت الحق باحاله.شیرینه.یعنی به جرات متونم بگم چغندرترین بلاگ ایرانه.خب چغندرهم که خودت میدونی نباشه زندگی مردم لنگه لنگه.دستت درد نکنه و خسته نباشی.طراحیش حرف نداره.به کلبه درویشی ما هم یه سری بزن.قربانت ////یا حق
شمع...
شمع...
دعا...
یاد...
سلامتی...
پایداری...
عزت...
زندگی...
امید!!!
گفتی شمع دلم خواست ........
نیما رفتی سقا خونه یه دونه شمع هم به نیابت من روشن کن بعدا حساب میکنیم(چشمک)
سلام حاجی چغندر عزیز...
شعرت بسیار تاثیر گذار بود. چیزی در حدود بسیار فراوان.
اشک را از دو چشمان انسان جاری می ساخت. و کیفوری بنده هم از این باب بود.
و ایضا موسیقی وبلاگت نیز شامل ویژگی هایی که در بالا ذکر شد، بود.
الا ای حال!! گذر از کوچه وبلاگت مایۀ خرسندی ما شد.
زین پس، در ادامۀ راه گذشته، از مشتریان پر و پا قرصت خواهم بود.
ان شا الله....
در سایۀ حق شاد باشی......
دستان او ممکنه مال تو نباشه اما مال هیچکس دیگه هم نیست.
هنوز نفهمیدی نمیشه اون رو به بند کشوند..
ای ول ... نمی خواست انقده شمع روشن کنی واسم.. حاج آقا ، حاج خانومی این حرفا رو نداره که....
گفتم بمان، نماند
حیف می توانستم عاشقش باشم
خوبی تو؟؟؟ من هستم فقط یکم دور ....
:( ...
دوستت دارم و دوستت دارم و دوستت دارم و...(یه آیینه این ور این نوشته بذار یه آیینه اون ورش. چی میشه؟؟؟)