چشمات را ببند ... دستت را بده به من ...نترس ...
یه بار هم که شده اعتماد کن ...
میخوام ببرمت به جایی که مدتها بود به کسی اجازه نداده بودم وارد بشه ...
یه تابلو زده بودم ورود ممنوع !
نمیخواد نیت کنی ... من خودم برات نیت دارم ...
بستی ؟!
میخوام فال حافظ ی که برات گرفته بودم باز کنم ...
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا
...
توضیح جالبی برای این غزل نوشته بعدا برات میخونم ...
پ.ن : میدونی من کی مرحوم میشم ؟!! وقتی تو نباشی یا وقتی د.وس.ت.م نداشته باشی ! حالا که هستی پس زنده ام !
برایت دعا خواهم کرد
انچه تو خواهی شود
حتی اگر
آنچه من خواهم نشود
آیا تو برای او دعا خواهی کرد ؟
پ.ن : ساعت ۱۱:۴۰ ... :( ...