برای دیدنت
چه بهانه ای بهتر
از « دلتنگی »
بعضی وقتها ادم دلش میخواد تنها باشه ... تنها از همه چی و همه جا ... واسه خودم هم پیش اومده ... یادم قدیما تو بلاگم ازینکارا زیاد میکردم ... هرکی دوست داره تنهایی را یه جور بگذرونه ... یه سری افراد کلا تمام راههای ارتباطی را قطع میکنن ! موبایل ٬ اینترنت ٬ وبلاگ و ... و تو تنهایی خودشون سر میکنن و تو دنیای خودشون هیچ کس را راه نمیدن !
من تو تنهاییم ... دوست دارم فقط با تو باشم ... هیچی هم نگم ... فقط نگاهت کنم ... بغض کنم ... اگرم اشک یاری کرد ٬ یخورده هم گریه !!! همونطور که تو شادیها دلم میخواد با تو باشم ...
پ.ن : چهار تا چیز تو این دنیا وجود داره که تو تنهاییم دوست دارم ... یکی حرم امام رضا ... یکی نگاه کردن به اسمون تو نیمه شب ... یکی دیگه قدم زدن تو بارون ... یکی هم همراهی با تو ... تو که نیستی ! بارون هم که تو مردادماه از کجا میشه پیدا کرد ! نصفه شب ها هم که خوابم ! فکر کنم راحتترینش یه سفر به مشهده !!!!!
سلام نیما
چه خوب پیدات کردم
منم باهات موافقم
اگه رفتی مشهد منو هم دعا کنی
((من از رگ گردن به شما نزدیکترم))
وقتی آدم خودشو در چنگ روزمرگی ها می بینه فکر میکنه ایناس که که اون و از خودش و خداش دور کرده
شروع میکنه تک تک به قطع روز مرگی هایی که می تونه ازشون فاصله بگیره مثل همه اینایی که گفتی
به نظر من چون ما همیشه یا این ور تناب هستیم یا اون ور تناب
مطمئنم خستگی از روز مرگی ها فقط بخاطر نداشتن اعتدال بین رفتار ها و احساسات ماست
ولی باز هم این نوع فرار از تن دادن به در گیری های غیر معنوی بهتره اگه تو چنگ در گیری های دیگه ای غرق نشیم!!!
سوغاتی یادت نره .