خوش خبر باشی ای نسیم شمال ... که به ما می رسد زمان وصال
...
حافظا عشق وصابری تا چند ... ناله عاشقان خوشست بنال
...
می نالم ...
می نالم ُ٬ که خبر خوش و زمان وصال را رساند!!!
می نالم ٬ که دیگر نمیتوانم دستان سردت را در دستانم بگیرم ...
می نالم ٬ که دیگر نمیتوانم به چشمانت نگاه کنم ...
می نالم ٬ که زمان چه زود گذشت !
می نالم ٬ که دگربار به بن بست رسیدم ...
می نالم ٬ که نمیتوانم باور کنم ...
هوس کردم یه بارون بیاد برم تو پارک طالقانی ! مثه همون شب که با هم بودیم !!! مثه همون شب که اومدم بهت بگم ولی تو ... میخوام زیر بارون خیس خیس بشم ... زیر بارون گریه کنم که بارون با اشکام قاطی بشه تا کسی متوجه نشه ! میخوام زیر بارون بازم فال حافظ بگیرم ٬ فریدون مشیری بخونم و بی تو تنها باز از آن کوچه بگذرم ...
پ.ن۱: اعتراف میکنم که جوابت برام خیلی اهمیت داشت !
پ.ن۲: اعتراف میکنم که دوستت داشتم ٬ دوستت دارم ٬ دوستت خواهم داشت ... آنهم با صدای بلند ...
پ.ن۳: ۲۸سال و یکروز !
کمتر دیده بودم توی این بلاگ از این اعترافات بکنی:)... همه اصالت عشق به همین دوست داشتن برای همیشه است... حتی اگه معشوق کنارت نباشه:)
سلام حاجی
اعترافاتت همچی یه جورایی تنم رو مور مور کرد !! صداقت توش موجو میزد ....
چاکریم :)
بد خودتو خوار و ذلیل یه دختر کردی حاجی!
اولا کی گفته دختره !!
دوما خوشم میاد که حرات نداشتی خودت را معرفی کنی !!
سوما تا کور شود چشم حسودان چشم تنگ !!!
هیچ چیزی مثل این اعتراف های ساده و صادقانه از بار دل کم نمیکنه ....
۲۸ سال و ۲۸۰ روز..کجایی تو؟؟؟!!!
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست