چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« مادر » نامه

هر کجا هستی باش
عشق تو مال من است
خاطر و یاد تو در یاد من است
چه اهمیت دارد؟!
که تو از من دوری!
که من اینجا تنهام؟
مهم این است که تو می آیی!

بعضی وقتها یه ایمیلی به دستت میرسه که دوست داری بارها و بارها بخونی ! داستان زیر هم یکی از اون ایمیلهاست :

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت ، زنبیل سنگین را داخل خانه کشید .
پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و میخواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده ، به مادرش بگوید .
وقتی مادرش را دید به او گفت: « مامان ، مامان ! وقتی من داشتم تو حیاط بازی میکردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد
تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی را که شما تازه رنگش کرده اید ، خط خطی کرد ! »
مادر آهی کشید و فریاد زد : « حالا تامی کجاست؟ » و رفت به اطاق تامی کوچولو.
تامی از ترس زیر تخت خوابش قایم شده بود ، وقتی مادر او را پیدا کرد ، سر او داد کشید : « تو پسر خیلی بدی هستی » و بعد تمام ماژیکهایش را شکست و ریخت توی سطل آشغال .
تامی از غصه گریه کرد.
ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اطاق پذیرایی شد ، قلبش گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد .
تامی روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و درون قلب نوشته بود: مادر دوستت دارم!

مادر درحالیکه اشک میریخت به آشپزخانه برگشت و یک تابلوی خالی با خود آورد و آن را دور قلب آویزان کرد.


پ.ن۱: اجازه میدین منم با ماژیکم گوشه قلبتون را خط خطی کنم؟ ...
پ.ن۲: روز « مادر » به تمام مادران امروز و مادران فردا مبارک !
پ.ن۳: شوهر مریم رفت ٬ اقای فلانی اومد !!! انگار این قصه تمومی نداره !!! من عجب ادم پستی بودم خودم خبر نداشتم!!!
پ.ن۳: ای بد نیستم ...

نظرات 7 + ارسال نظر
شیما دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ق.ظ http://mohandesshsh.blogsky.com

مطلبت عالی بود به لینکم سر بزن دوست داشتی تبادل لینک کنیم

مرسی ...

نرگس دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:00 ب.ظ

ولی من اگه جای مامانه بودم ماژیکاش رو نمیشکستم اما اینجوری هم دچار احساسات رقیقه نمیشدم...خب میخوای نقاشی بکشی که بگی دوست داری مامانتو چرا خرج میذاری رو دست خانواده بچه...:)))‌خوب شد من مامان نشدم
ببین پسر خوبی باش..جنبه داشته باش!! فردا پس فردا من نمیام جواب شوهر بقیه و اقای فلانی و اقای بهمانی رو بدم ها :)))

خدایی خوب شد مامان نشدی !!!
جنبه ؟؟؟!! اییی که گفتی یعنی چه ؟!

میترا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:59 ب.ظ

ولی من از همون اول اول هم به ذات تو پی بردم .. :D

ذات اصفهونی که پی بردن نداره !!!!!!! اصفهوووووووووووووونیه !

نرگس یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:21 ب.ظ

تو مگه اصفهانی بودی؟... نه بابا...بهت نمیاد... نه...
راستی این گوشه دل ما رو میخوای خط خطی کنی که چی بشه؟؟ که بیایم ماژیکات رو بشکونیم؟؟ بهت گفته باشم... منو که میشناسی عمرا بعدش اشکام در نمیاد :))) بقیه رو نمیدونم :))

حرفهای نگفتنی شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:51 ب.ظ http://www.mimic.blogsky.com

چقدر دلتنگی از میان ثانیه هامان پیداست ....! ~

مدیر mdwe4 شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:22 ق.ظ http://mdwe4.blogfa.com

اولین شماره نشریه الکترونیکی "چلچراغ خوانندگان "منتشر شد ...

هستی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:02 ق.ظ http://hastiasadi.blogfa.com

سلام حاج آقا
به ما که سر نمی زنی
ولی این داستانت باحال بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد