بعضی وقتها یه ایمیلی به دستت میرسه که دوست داری بارها و بارها بخونی ! داستان زیر هم یکی از اون ایمیلهاست :
مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت ، زنبیل سنگین را داخل خانه کشید .
پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و میخواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده ، به مادرش بگوید .
وقتی مادرش را دید به او گفت: « مامان ، مامان ! وقتی من داشتم تو حیاط بازی میکردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد
تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی را که شما تازه رنگش کرده اید ، خط خطی کرد ! »
مادر آهی کشید و فریاد زد : « حالا تامی کجاست؟ » و رفت به اطاق تامی کوچولو.
تامی از ترس زیر تخت خوابش قایم شده بود ، وقتی مادر او را پیدا کرد ، سر او داد کشید : « تو پسر خیلی بدی هستی » و بعد تمام ماژیکهایش را شکست و ریخت توی سطل آشغال .
تامی از غصه گریه کرد.
ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اطاق پذیرایی شد ، قلبش گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد .
تامی روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و درون قلب نوشته بود: مادر دوستت دارم!
مادر درحالیکه اشک میریخت به آشپزخانه برگشت و یک تابلوی خالی با خود آورد و آن را دور قلب آویزان کرد.
مطلبت عالی بود به لینکم سر بزن دوست داشتی تبادل لینک کنیم
مرسی ...
ولی من اگه جای مامانه بودم ماژیکاش رو نمیشکستم اما اینجوری هم دچار احساسات رقیقه نمیشدم...خب میخوای نقاشی بکشی که بگی دوست داری مامانتو چرا خرج میذاری رو دست خانواده بچه...:)))خوب شد من مامان نشدم
ببین پسر خوبی باش..جنبه داشته باش!! فردا پس فردا من نمیام جواب شوهر بقیه و اقای فلانی و اقای بهمانی رو بدم ها :)))
خدایی خوب شد مامان نشدی !!!
جنبه ؟؟؟!! اییی که گفتی یعنی چه ؟!
ولی من از همون اول اول هم به ذات تو پی بردم .. :D
ذات اصفهونی که پی بردن نداره !!!!!!! اصفهوووووووووووووونیه !
تو مگه اصفهانی بودی؟... نه بابا...بهت نمیاد... نه...
راستی این گوشه دل ما رو میخوای خط خطی کنی که چی بشه؟؟ که بیایم ماژیکات رو بشکونیم؟؟ بهت گفته باشم... منو که میشناسی عمرا بعدش اشکام در نمیاد :))) بقیه رو نمیدونم :))
چقدر دلتنگی از میان ثانیه هامان پیداست ....! ~
اولین شماره نشریه الکترونیکی "چلچراغ خوانندگان "منتشر شد ...
سلام حاج آقا
به ما که سر نمی زنی
ولی این داستانت باحال بود