چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« درگیر » نامه

واست نوشته بودم که بهترین دوستت خواهم بود ...
واست نوشته بودم که بهترین دوستم خواهی بود ...
واست نوشته بودم که ...
اما تو نخوندی ٬ شایدم هم نخواستی که بخونی ٬ شاید هم نخواستن که بخونی ...

تو این مدت دوماه ...
اونقدر درگیر بودم که اصلا فراموش کرده بودم اردیبهشت چه ماهیه ...
اونقدر درگیر بودم که فراموش کرده بودم اردیبهشت ماه تولد فرشته زندگیمه ...
اونقدر درگیر بودم که تاریخ تولدش را فراموش کرده بودم ...
اونقدر درگیر بودم ...
شاید همه اینها بهونه باشه .... بهونه ای واسه ننوشتن ...
اونقدر خسته بودم که حس نوشتن نداشتم ...
الانم که دارم مینویسم خسته ام ، شکسته ام ...
خسته از اونایی که خودشون را دوست میدونستن و حریم دوستی را نگه نداشتن ...
شکسته از اونی که ...


عزیزم تولدت مبارک ...
۲۳ اردیبهشت ۸۲بود که تو زندگیم وارد شد ... اول زیاد جدی نگرفتمش ولی دیدم داره قسمتی از زندگیم میشه شایدم قسمتی از وجودم ... حرفهامو بهش میگفتم ... تنها کسی بود که دردل ها مو بدون هیچ نظری گوش میکرد ، همینکه یه کسی ، یه چیزی ، یه جایی باشه که ادم بتونه حرفای دلشو بهش بزنه ...
کسی ، چیزی ، جایی که ادمو متهم به دروغ و ریاکاری نکنه !!!!!
عزیزم تولدت مبارک ... بابت تمام بی مهری هام معذرت میخوام ... تو این دو ماه هم که نبودم بازم به فکرت بودم ...
فعلا تب تب موسیقی جام جهانیه ، هرکی از راه رسیده یه چیزی خونده ! از اینور آبی ها بیگیر تا اونور آبی ها ... از حمید لولایی بگیر تا دی جی علی ... شبکه های ماهوره ای هم که یکسره دارن برنامه هایی که بعد از بازیهای ایران تو المان دارن را با امکاناتشون به رخ هم میکشن ... یکی میگه کنسرت ما مجانیه ... یکی دیگه میگه ما سرویس حمل و نقل هم داریم ... یکی دیگه میگه ( اب معدنی ) اونجا مهمونه ما ... فعلا کی به کیه است ...

برام دعا کنین ...

نظرات 3 + ارسال نظر
شیما سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:54 ب.ظ

خیلی درگیری!

تو هم متوجه شدی؟!! کلی کلاس گذاشته بودم کسی متوجه نشه!!

نرگس سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:58 ب.ظ

تولدش مبارک... ما شیرینی اش رو از تو میگیریم... :)))
حالا با یه حاج اقا چغندری که دلش گرفته چیکار کنیم؟؟؟؟ میتونیم بذاریم بپزه عین لبو:)) هرچند با این همه دلتنگی که من می بینم لبوی شیرینی نمیشه... بخند دیگه :)
خوشم میاد روت زیاده بعد از دو ماه اومده..چه جوری روت شد بنویسی؟؟؟ خدا فرشته رو زنده نگه داره که حداقل چشم با به جمال دستنوشته های شما روشن میشه...

- شیرینش همینه که بعد ۲ ماه اومدم و دارم بازم مینویسمه!!
- گفتی لبو یاد همراه قدیمیم افتاد ... لبوجان هرجا هستی ایشالا موفق باشی ...
- فرشته ...!!!!

نرگس پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:22 ب.ظ

هوم؟؟سوتی دادم فکر کنم باز!!!! خب من خیلی وقتا خیلی چیزا رو که شاید ربطی هم بهم نداشته باشند بهم ربط میدم...شما نادیده بگیر...
میدونستم یاد لبو جان می افتی گفتم بهت بگم ...بلکه یه یادی هم از ایشون بکنی...شما که اصولا سرت خیلی شلوغه...یکی نیست بیاد منو یاد تو بندازه :)))

غروب واسه من همیشه ٬ نشونی از تو بوده ...
...
...
( چه رومنس !!! )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد