-
« بی قانون » نامه
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 14:00
خوبم ... تا وقتی که « تو » باشی ... پس ... الان خوبم ... وبلاگ هستی ٬ موضوع جالبی را مورد بحث قرار داده بود با خودم گفتم میشه این موضوع را شروع یک بازی وبلاگی کرد و نظرات بقیه را جویا شد ... سئوال این است که اگر قرار باشد که یک روز را در بی قانونی بسر برید چه کار میکردید ؟!!! هرچی فکر کردم دیدم بیشتر کارهایی که میخوام...
-
« یلدا » نامه
شنبه 1 دیماه سال 1386 10:24
من ٬ تو ، یلدا ٬ تو ٬ تنها ، تو ٬ فرشته ٬ تو ، ماه ، تو و ... فال دیشب تو : منم که دیده به دیدار دوست کردم باز....چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی .... که کیمیای مراداست خاک کوی نیاز زمشکلات طریقت عنان متاب ای دل .... که مرد ره نیندیشد از نشیب و فراز طهارت ارنه بخون جگر کند عاشق .......
-
« :( » نامه
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 10:46
نه گفتنم میاد ... نه نوشتنم ... دلتنگتم عزیز ...
-
« ۱۰:۳۰ » نامه
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1386 17:03
این پنج شنبه هم گذشت و نیامدی ... شاید دیگر نخواهی آمد ... فراموش کرده ام که فرشته ها متعلق به هیچکس نیستند ... حتی اگر در کنارت باشند ... حتی اگر در آغوشت باشند ... جز آنکه خود بخواهند ... وقتی خود بخواهند خود دستش را در دستانت گره خواهد زد ... ... شاید دیگر مرا نمیخواهی ... ... همیشه دوست داشتی انتخاب کنی ......
-
« گذشته » نامه
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 16:49
برای تو نوشتم... با التماس نگاهم... که از حسرت، بر سایهء خشکیدهء بید پیر، بیحرکت مانده بود... برای تو نوشتم... با التماس دستانم... که با خواهشی جاودانه، در آرزوی گرفتن دستانت، ناامید مانده بود... برای تو نوشتم... با التماس احساسم... که التهابی سوزنده، بر تار و پود هستیام ریخته بود... برای تو بسیار نوشتم... تا مرا به...
-
« پنج شنبه » نامه ۲
شنبه 17 آذرماه سال 1386 09:09
سفر کردم که از عشقت جدا شم دلم میخواست دگر عاشق نباشم یه سفر برام لازم بود ، دوست داشتم برم جایی که خودم و من اونجا باشیم ، وقتی که تحریمم کردی ، وقتی خنده هات را از من گرفتی ، وقتی سلام هام را بی پاسخ میزاری ، دوست داشتم فرار کنم از خودم ، از احساسم ، از اینکه باز یه پنج شنبه دیگه رسیده و من باز باید تنها باشم ......
-
« تو » نامه
سهشنبه 13 آذرماه سال 1386 00:14
چند روزیه حال و هوایم شبیه این اهنگ فریدون فروغیه ... پشت این پنجرها دل میگیره غم غصه ی دل و تو میدونی وقتی از بخت خودم حرف میزنم چشام اشک بارون میشه تو میدونی عمریه غم تو دلم زندونیه دل من زندون داره تو میدونی هر چی بش میگم تو آزادی دیگه می گه من دوست دارم تو میدونی می خوام امشب با خدا شکوه کنم شکوه های دلم و تو می...
-
« پنج شنبه » نامه
پنجشنبه 8 آذرماه سال 1386 19:06
بازهم پنج شنبه بازهم نگاه بی جواب ! سلام بی جواب ! سئوال بی جواب ! ... دلم نگاهش را میخواهد چیز زیادی است ؟! ... نه چیز زیادی نیست اما انگار سهم من نیست!! ... ساعت 12 ، سئوال بی جواب ، سرویس ، میدان نور ، پل عابر ، مردم ، ایران لاور ، مسیحیت ، ایگور ، خود کشی ، ایت اله کاشانی ، پیاده روی ، صادقیه ، فلکه اول ، دلبرکان...
-
« خر » نامه
چهارشنبه 7 آذرماه سال 1386 11:31
آمدم تا در کنارت باشم آمدم تا در کنارم باشی آمدم تا دوستت داشته باشم آمدم تا دوستم داشته باشی اما ؛ نگفتی : « دلتنگم » ! نگفتی : « عزیزم » ! تا ؛ « دلبسته » نشم ! .... نگفتی و دلبسته شدم ... پ.ن : من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم ! یه چیز با ربط : گفتی : « بالاخره خسته میشی ! » ولی انگار تو زودتر خسته شدی !...
-
« کولکچال » نامه
جمعه 2 آذرماه سال 1386 17:19
من ٬ پنج شنبه ٬ پارک طالقانی ٬ تنهایی ... باز هم بدون تو ! مثه همیشه ! اما اینبار آمدی ... ... همراه باران ... شعر خواندم و گریستی ... شعر خواندی و گریستم ... اما ... من ٬ پنج شنبه ٬ پارک طالقانی ٬ تنهایی ... پ.ن : به خودم میبالم ... هیچکس نمیداند باران چیست !!! ... امروز هوای ابری کوه معرکه بود برای کوهنوردی ... دوست...
-
« باران » نامه
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 00:21
آبان پارسال : بهونه نوشتن : اونقدر زیر بارون موندم که خیس خیس شدم ... دو ساعت تموم زیر بارون ... اونم تو همون مکان همیشگی ... پارک طالقانی ... « آرزو » داشتم یه بار هم که شده با هم زیر بارون قدم بزنیم ... گرچه حدس میزدم تو از « بارون » هم متنفری ... آبان امسال : بهونه گریستن : ساعت پنج شد ٬ سریع دویدم تو باغ شرکت ......
-
« بهار » نامه
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 00:13
برای تو که آسمان دلت ابریست ... برای تو که دلت همیشه بهاری است ... برای تو که بهترین بهترینی : باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن...
-
« حق » نامه
جمعه 25 آبانماه سال 1386 09:24
حق توئه که انتخاب کنی حق توئه که دوست داشته باشی حق توئه که بیشتر دوست داشته باشی حق توئه که دوستت داشته باشند حق توئه که نقش ها را تعریف کنی حق توئه که نقش ها را عوض کنی حق توئه که دور قلبت خط بکشی حق توئه که هر کی که دوست داشتی وارد کنی حق توئه که بی دلهره سلام کنی حق توئه که پرواز کنی حق توئه که کنارش باشی حق توئه...
-
« سیاست » نامه
چهارشنبه 23 آبانماه سال 1386 14:02
آرام ... دور قلبم ... خط کشیدم ... و نوشتم ... ورود ممنوع ... اما ... این بار ... « تو » مرا به حریم ممنوعه خویش فرا خواند ... گفت نترس ٬ به من توکل کن ... گفت از من بخواه به تو میدهم ... من « تو » را خواستم ... گفت شرط خواستن ٬ عاشق بودن است ... عاشق شدم ... گفت شرط عاشق شدن ٬ دیوانه شدن است ... دیوانه شدم ... گفت...
-
« مرگ » نامه
دوشنبه 21 آبانماه سال 1386 12:08
گفتم نرو پر پر میشم ... گفتی می خوام رها باشم ... گفتم آخه عاشق شدم ... گفتی میخوام تنها باشم ... گفتم دلم ... گفتی بسوز ... میدانم تقصیر « تو » نیست که بعد از « من » و « تو » ٬ « او » در پی « تو » آمد ! قانون دستور زبان نیز همین را میگوید ... پ.ن : شایدم نشونه بی عرضهگی خودمونه !!! متوجه شدم ٬ خیلی دوستش دارم ٬ خیلی...
-
« تو » نامه
شنبه 19 آبانماه سال 1386 16:52
میخوابم تو میبینم تو مینوسیم تو میخوانم تو صدا میزنم تو میروم تو فکرم تو ذهنم تو امیدم تو نگاهم تو زندگی ام تو فریاد میزنم تو پ.ن : تو ... پس نوشت : هرچی مینویسم ٬ هرچی میگم ٬ در مورد « تو » است ... پس بگذار حرفم را فقط به « تو » بگویم ...
-
« سواد » نامه
یکشنبه 13 آبانماه سال 1386 04:27
من را نوشتم ... انطور که یادم دادی ... اما بد خط ... تو را میخوانم ... تو را ... جوابی نمی شنوم ... شاید سوادت را نمیدانم ... پ.ن : شاید هزیان میگویم ... یه چیزی بگم : صبح تا شب دوست دارم بمیرم ٬ اما میخواهم شبها تا صبح زنده باشم ...
-
...
شنبه 12 آبانماه سال 1386 01:29
خدابا ... خدایا ... خدایا ... گفتند در مستی صدایم را نمیشنوی !!! شاید هم میشنوی ! اما جواب نمی دهی !! چه کنم ؟! من همیشه مستم ! ... خدابا ... خدایا ... خدایا ... گفتی وقتی کسی صدایت را نمی شنود تو را صدا زنم ... اکنون تو هم صدایم را نمی شنوی چه کسی را صدا زنم ؟! ... خدابا ... خدایا ... خدایا ... « عزیزم » را میخواهم...
-
« یاد » نامه
چهارشنبه 9 آبانماه سال 1386 16:08
(جشن شب چله چلچراغ ۸۵) به یاد زنده یاد قیصر امین پور اما با این همه تقصیر من نبود که با این همه... با این همه امید قبولی در امتحان سادهْ تو رد شدم اصلاً نه تو ، نه من! تقصیر هیچ کس نیست از خوبی تو بود که من بد شدم ! پ.ن : مرگ ... یعنی آخرین پی نوشت ... یه چیزی بگم : دلم ٬ شانه هایت را میخواهد ٬ برای ...
-
« خانمها » نامه
شنبه 5 آبانماه سال 1386 16:11
نگاهم ... دلم ... فکرم ... تو را میخواند ... تو را میخواهد ... اما ... نگاهت ، دلت ، فکرت از آن هیچکس نیست ! پ.ن : خیلی سخته احساس دو نفر مثه هم نباشه ... با اینکه اینو میدونم ولی دوستت دارم ! اندر احوالات خودشکوفایی نسوان در این مللک همین قدر کافی است که بدانین در خطوطBRT (آزادی٬تهرانپارس) چندین خانوم بعنوان راننده...
-
« تراوشات » نامه
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 05:30
چی را میخوایی بهم ثابت کنی ! هان ... با تو ام ! با تو که اینطور همیشه با غرور بهم نگاه میکنی ... میخوایی بهم ثابت کنی ذلیلم ! میخوایی بهم ثابت کنی قسمت جزو زندگیمه ! من که داشتم زندگیمو میکردم ... تو راه را بهم نشون دادی ... پس چی شد ؟ وسط راه رفیق نیمه راه شدی ؟!! با تو ام با تو ... میخوایی بهم ثابت کنی که کم میارم !...
-
« باران » نامه
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 06:51
... باران ... تو را در زیر بارش باران صدا میزنم ... ... تو را به باران قسم می دهم ... ... پ.ن : دیشب خواب خیلی بدی دیدم ... :( ...
-
« حسادت » نامه
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 18:47
حسادت میکنم به او که در ذهن تو ست حسادت میکنم به او که اغوشت برای او ست حسادت میکنم به او که در چشم تو ست حسادت میکنم به او که دست در دست تو دارد حسادت میکنم به او که در کنار تو ست حسادت میکنم به او که لبخندت برای او ست حسادت میکنم به او که اغوشش بوی تو دارد حسادت میکنم به من که همواره یاد تو را در ذهن دارد که همواره...
-
« من و تو » نامه ۱
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 13:23
من ... صبح و شب ... فریاد میزنم ... صدایت میزنم ... سلامت میکنم ... امیدوارم ٬ شاید ... تو ... شبی یا روزی ... جوابم دهی ... پ.ن : بی پ.ن !
-
« بدون عنوان » نامه
جمعه 20 مهرماه سال 1386 05:28
دیشب در کنارم بودی ... چه صفایی داشت ... من بودم و تو بودی و باران ... او نبود ... نگاهم کردی ... دستم را گرفتی ... خندیدی ... احساست را نشان دادی... در اغوشت گرفتی ... و من تو را بوسیدم ... و تا سحر باران آمد ... باران آمد ... و باز هم در سحر تو رفتی ... باران تمام شد ... و من اشک ریختم ... اشک ریختم ... آخرین شب و...
-
« انتظار » نامه
پنجشنبه 19 مهرماه سال 1386 16:05
هیچ چیز سخت از انتظار نیست ... انتظار یک بوسه ... انتظار یک آغوش ... انتظار یک احساس ... انتظار یک جواب ... انتظار یک دست ... انتظار یک نگاه ... انتظار یک توجه ... ... انتظار یک باران ... پ.ن : برای من « باران » شروع یک « انتظار » است ... ( ساعت ۱۶ )
-
« وقت اضافه » نامه
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 00:18
- بارون را دوست دارم هنوز چون تو رو یادم میاره ... پ.ن : اگه میخوایی فراموشت کنم باید از بارون متنفر بشم ... دوست ندارم بازنده باشم ... حتی تو زندگی ... امشب بازی سپاهان و استقلال بود ... داور ۴دقیقه وقت اضافه گرفت ٬ سپاهان در دقیقه ۵ وقت اضافه گل پیروزی را زد ... پ.ن : گفتی وقت تمومه ٬ فقط کافیه بهم وقت اضافه بدی ......
-
« امشب » نامه۲
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 00:38
( حذف شد ) پ.ن :دیدی بالاخره یه روزی شد که جوابم را ندادی ... امشب پیش فرشته ها بودم ... جزو خاطره انگیزترین شب های زندگیم بود ... یه مهمونی عمومی تو سالن اصلی ( مهر ) خانه سالمندان کهریزک ... از ساعت ۴ طی یک حرکت عمومی ٬ تو همه بخش ها اعلام شد و دوستان و اقوام یکی یکی همه سالمندان و معلولان به سالن همراهی کردند ......
-
« گریه » نامه
جمعه 13 مهرماه سال 1386 04:02
امشب شب آخر بود !! خوشبحالتون که قدرش را دونستین ... حتی تو که تنهایی در اتاقت با او خلوت کرده ای ... در دعاهایتان من ، تو ، او را فراموش نکنین ... ... دلم هوس نجف و صحن ایوون طلای اونجا را کرده ... دلم میخواد برم اونجا و خوذم را خالی کنم ... همه چی از همونجا شروع شد ... اونجا بود که چشمانت را دیدم و گرفتارت شدم ......
-
« امشب » نامه
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 03:37
اگر یادتان بود و باران گرفت دعایی به حال بیابان کنید ... پ.ن : Failed امشب ازم حلالیت خواست ... گفت که خیلی اذیتم کرده ! صدای الغوث الغوث با صدای او درهم شده بود ... بهش گفتم دعا کن من آدم بشم ... متوجه منظورم نشد !!