-
« نه » نامه
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:45
برداشت اول : با تمام سرعتی که میتوانستم ... ازو دور شدم ... مثله اینکه از اشتیاقش و از پاکیش فرار میکردم ... زمان گذشت و زنهای بسیاری را دوست داشتم ... هنگامیکه انها مرا در آغوش میگرفتند ... میپرسیدند که آیا آنها را فراموش نخواهم کرد ؟ میگفتم : آری ٬ فراموشتان خواهم کرد ... اما تنها کسی را که هیچگاه فراموش نخواهم...
-
« لبخند » نامه ۲
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1387 01:15
لبخند تو خلاصه خوبی هاست قدری بخند ٬ خنده گل زیباست
-
« لبخند » نامه
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1387 13:07
لبخند بزن ... همانند آنروز که برای لبخند زدن من تلاش کردی ٬ لبخند بزن ... دلم برای خنده هایت تنگ شده ...
-
« هوس » نامه
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 09:17
هوس یه هویج بستنی کردم ... ازونا که تو گلدون میریزن ! یادته ... هوس کردم مست کنم ... اونم با طعم تمشکش ! یادته ... هوس کردم سرت را بذاری رو شونه هام ... چشمهات را هم ببندی ! یادته ... هوس کردم زیر بارون باشم ... اونم یه بارون سرد ! با اشک ! یادته ... هوس پیاده روی کردم ... از خیابون ازادی تا تهران پارس ! یادته ... هوس...
-
« مرگ » نامه
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1387 00:09
می پیچد ... صدای ترمز ... سیاه میشود ... جیغ فریاد .... گریه کودک ... فریاد ... نه ... همین ! « مرگ » یعنی ... ! « مرگ » را هم باور کن ! پ.ن : وقتی شنیدم باورم نشد ... اما دیدم ! یه چیز با ربط : وقتی نبینی ! نگویی ! احساس نکنی ! دلتنگ نشی ! یعنی « مرگ » !! یه چیز برای خودم : باورت دارم باورتر از « زندگی »
-
« ...» نامه ۷
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1387 00:19
با امید خطهایم را خواهم شمرد خطهایی که بر قلبم کشیده ام « انتظار » ش زیباست « انتظار » آزادی دل از حصار بدبینی و کین درست میگی ... من عادت کردم همیشه منتظر باشم ... انتظار کشیدن برای اتفاقاتی که حتی درصد رخدادنش ممکنه صفر باشه ... شاید یه جورایی حماقت باشه ... نمیدونم این همه امید الکی چه فایده ای داره ... ولی این...
-
« ...» نامه ۶
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 01:18
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ... ... ببار باران ... ببار ... ... کس نمیداند باران چیست ؟! ... هنوزم عطر تو تو اتاقم پیچیده ! ... بهار را باور کن ... ... در انتهای جاده خیس تو را میبینم ... ... سکوتم از رضایت نیست ... ... قصه من و بارون هم برات « تکراری » شده .. ... راستی نمیدونی چرا عطر این باران فرق کرده !؟! پ.ن :...
-
« ...» نامه ۵
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 00:51
میخواهمت ... مثه هرشب .... میخوانمت ... مثه هرشب ... اما میدانم ... هرشب در ان هنگام که در هیاهوی تاریکی ... به دنبال سیاهی چشمانت میگردم ... و تو را فریاد میزنم ... تو چشمانت را میبندی ... تا در ظلمت آن گم گردم ... و من ... حیران و سرگردان ... خسته ... در آن تاریکی ... ... پ.ن : شب !!! ... یه چیز بی ربط : همیشه بدتر...
-
« ...» نامه ۴
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1387 00:07
امشب ... من ... اشک ... تو ... عشق ... اما .. او ... درد ... میتوانستیم درد را با عشق و اشک درمان کنیم ! پ.ن : امشب ب... ش... ز...ه ! لطفا براش دعا کنید ! یه چیز برای خودم : اگه برات مهم بود ٬ نمیذاشتی کار به اینجا برسه !! پس نوشت : یه چیز برای تو : ...
-
« ...» نامه ۳
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1387 01:30
نشستم به انتظارت امدنت ... ... امدی ... اما ... ... ندیدی ... انچه در زیر قدمهایت بود... ایستادی و پرسیدی ... چند ؟ ... گفتم ... اکنون هیچ ندارم ... دلی داشتم که گهگاه برایت تنگ میگشت... ... خندیدی و گفتی : تو هم به مانند همه ... ... و آرام آرام دور شدی ... بی انکه احساس کنی ... آنچه در زیر قدمهایت بود ... پ.ن : باز...
-
« ... » نامه۲
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 00:35
The heart dies A slow death Shatting each hope Like leaves Until one day they are not No Hope Nothing Remains ... پ.ن : ... یه چیز با ربط : کسی که محبت میکند هیچگاه تنها نیست و کسی که تشنه محبت است ٬همیشه تنهاست ! ( دلیلش همینه ! ) یه چیز بی ربط : خسته ام ... خسته تر از تو ... ... یه چیز برای خودم : دوستت دارم ......
-
« حاجت » نامه
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 00:44
یادش بخیر ... یادمه ... دقیقا پارسال همین روز بود ( سیزده بدر ) و همین ساعت ، بعد از نماز مغرب و عشا ... گفته بودی عاشق امام علی(ع) و حرمش هستی ... رفتیم حرم ... تو حرم حضرت علی(ع) نشسته بودی... بهم گفتی که یاد خانه سالمندان کهریزک افتادی!!!!!! اصلا حالت خوب نبود !!!! ولی میگن این حال خوب نبودن ٬ اصل حاله ! نماز...
-
« :| » نامه
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 04:27
-
« بهار » نامه
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 16:02
باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی با...
-
« بوسه » نامه
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 09:53
دیدمت ... اما تو ... دلتنگ تر از همیشه ... خسته تر از همیشه ... دلتنگ از ... خسته از ... نمیدانم ... چرا ؟ کی ؟ چگونه ؟ و نخواهم دانست ... اما میدانم « دوستت دارم » با مهربانی ها و خودخواهی ها ... با دیوانگی ها ... خواهشی دارم ... باش و بمان ... پ.ن : دلم برات تنگ شده بود ... ممنون که بازم بودی ... از امروزه که تقاضا...
-
« مینویسم » نامه
جمعه 17 اسفندماه سال 1386 00:35
می نویسم ... مینویسم از تو .... تا تن کاغذ من جا دارد با تو از حادثه ها خواهم گفت ٬ گریه این گریه اگر بگذارد مغزم ونگ ونگ میزند ... خیالات و افکار شیطانی ... تهمت ، حسد ، بد گمانی و ... دور میشوی .. گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت تا حالا از ارزوهام...
-
« ... » نامه
سهشنبه 14 اسفندماه سال 1386 15:44
خواستم از « تو » نگویم و ننویسم اما ... از « تو » نگویم ٬ چه بگویم ؟! از « تو » ننویسم ٬ چه بنویسم ؟!
-
« تکرار » نامه
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 11:57
شب اما مسئله اش جداست ... میان بی وزنی آمدنت ... و نیامدنت... مانده ام ... و می دانم که نمی آیی و خیال بی گناهت باز باید بشود همسفر ذهن خسته ام ... تا بروم دنبال وجود واقعی ات بگردم در دنیای مجازی ذهن من... که خیلی به حقیقت تو نزدیک است ... همیشه می خواستم واقع بین باشم ... اما ... از وقتی تو را دیدم ... تنها تو را می...
-
« چغندر بلورین » نامه
سهشنبه 23 بهمنماه سال 1386 11:40
هوا تاریک و شب غوغای بی خواب است زمین سرد است وشمع بی تاب بی تاب است دلم تنگ است از این اشکها زمان قهر است با نجما زمان کوتاه و عمر کوتاهتر شب کوتاه و غم کوتاه چشم بر چشمان مهتاب دوخته عشق من از هر زمان افروخته نیستی تا سر به روی شانه هایت زار همچون ابر گریم نیستی تا دست سردم را پناه باشی نگاه خسته ام را بلکه جان باشی...
-
« جشواره » نامه
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 13:56
هرشب به یادت از خواب بیدار میشم ... بیاد شبهایی که تا صبح به تو نگاه میکردم ... اما اینبار صدات میزنم ... جوابی نمیاد ... یادته میگفتم : « دوست دارم ۱۰ تا ... ۳ تا روز ... ۵ تا شب ... » میخندیدی میگفتی : « اینکه شد هشت تا ... تازه شم شبها که من خوابم ... » نمیدونستی که اون دوتا دیگه واسه چشماته ... برای آرامشی که...
-
« مرگ » نامه
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 13:40
... بغض ٬ اشک ... ... درد ... ... مرگ ... پ.ن : یادته ازت پرسیدم مرگ چیه ! من مُردم !
-
« دلم » نامه
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 16:36
دلم ... تو را میخواند ... نگاهت ... دستانت ... آغوشت ... دلم ... تو را میخواهد ... نگاهت ... دستانت ... دلم ... تو را میجوید ... نگاهت ... دلم ... تو را می خواهد ... دلم ... دلم ... دلم ... تنگ است ... پ.ن : دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من ! یک زرافه و نیم ٬ افکار عاشقانه ٬ خدا نزدیک است ٬ از فرشته ها بپرس ٬ به...
-
« ۳ X غر غر نامه »
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 15:04
به لبخند ایینه ای تشنه ام به اغوش بی کینه ای تشنه ام سلامی صمیمانه ایا کجاست؟ سر اغاز الفت خدایا کجاست؟ من ٬ سرما ٬ برف ٬ تنهایی ٬ یاد تو ٬ برف ٬ درد ٬ تو ٬ برف ٬ پارک طالقانی ... پ.ن : دلم گرفته ... دلم عجیب گرفته ... یه چیز با ربط : مرگ ...
-
« خوشمزه » نامه
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1386 05:58
من ٬ تنها ... تو ٬ دلتنگ ... یا ... تو ٬ تنها ... من ٬ دلتنگ ... چه فرقی میکند ؟ ... اصلا من تنها و دلتنگ ... تو خوشحال ... در حسرت دستهایت ... تشنه نگاهت ... در فراق آغوشت ... منتظر پاسخت ... در نیمه شب ... زمستان است ... برف است ... سرد است ... اما بهشت است ... اما تو نیستی ! مگر فرشته ها در بهشت نیستند ؟! پ.ن : دلم...
-
« ۲ X ( غرغر ) » نامه
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 11:39
اگه دوست داشتن ٬ دعوا کردن داره ... اگه وقت گذاشتن ٬ دعوا کردن داره ... اگه احساس نشون دادن ٬ دعوا کردن داره ... اگه دستانت را خواستن ٬ دعوا کردن داره ... اگه حسادت کردن ٬ دعوا کردن داره ... اگه ... اگه ... اگه دلتنگی ٬ دعوا کردن داره ... ... پس منتظرم ... توضیح : این نوشته ٬ دقیقا احساس الانمه ... یعنی در عین بی...
-
« شمع » نامه
شنبه 29 دیماه سال 1386 02:17
برایت شمعی روشن میکنم ... سوختنش را مینگرم ... تو را می بینم ... برایت شمعی روشن می کنم ... به یاد تو ٬ برای تو ... ارزوی کامیابی ... آرزوی خوشبختی... برایت شمعی روشن میکنم... به یاد دستانت ... که دیگر از آن من نیست ... و از آن اوست ... برایت شمعی روشن میکنم ... به یاد لبخندهایت ... به یاد اشکهایت ... که زندگی ام...
-
« اباالفضل » نامه
جمعه 28 دیماه سال 1386 01:09
همه عالم میگن « حسین » اما حسین میگه « اباالفضل » پس « یا ابالفضل ادرکنی » نمیدونم چه احساسیه ٬ تو کربلا حرم حضرت ابالفضل شلوغتره ! من خودم هم بیشتر وقتم را تو حرم ایشون گذروندم ...تمام نمازها را تو حرم حضرت ابوالفضل خوندم ... غیر از دو نماز ظهر که اونم دلیل خاص خودش را داره ... ( حرم امام حسین جزو سه مکانی است که...
-
« دلتنگ » نامه
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 23:48
نیستی ... میخواهمت ... می بینمت ... دلتگتنم ... دلتنگ دستانت ... اما ... دستانت ... از آن « او » ست ... پ.ن : دلتنگتم ...
-
« خاطرات » نامه
شنبه 15 دیماه سال 1386 13:48
خاطراتم از آن « من » است ... حتی اگر از آن « تو » نیست ... نمیگذارم به « او » دهی ... پ.ن۱ : من ٬ درد ٬ تو ٬ برف ٬ او ٬ تو ... پ.ن۲ : صدایت کردم اما فقط نگاهم کردی ...
-
« من ٬ درد ٬ تنهایی ٬ تو ٬ ماه ٬ ستاره » نامه
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 13:56
دیشب ... تو بودی و ستاره ها ... من بودم و تنهایی ... ماه بود و ستاره ها ... من بودم و درد ... میخواهم شب ها ؛ من باشم و تو ! من باشم و ماه !؟ پ.ن : نوشتنم نمیاد ! پس نوشت : گفتی : نگران نباش ٬ با باران بهار می آیم ! نیامد ... گفت : نگران نباش ٬ با تابش خورشید تابستان می آید ! نیامد ... گفتم : با ریزش برگ درختان پاییز...