خدابا ...
خدایا ...
خدایا ...
گفتند در مستی صدایم را نمیشنوی !!!
شاید هم میشنوی !
اما جواب نمی دهی !!
چه کنم ؟! من همیشه مستم !
...
خدابا ...
خدایا ...
خدایا ...
گفتی وقتی کسی صدایت را نمی شنود
تو را صدا زنم ...
اکنون تو هم صدایم را نمی شنوی
چه کسی را صدا زنم ؟!
...
خدابا ...
خدایا ...
خدایا ...
« عزیزم » را میخواهم ...
پ.ن : رفتن « عزیز » تو شرطمون نبود ! :(
یه چیزی بگم : نمیتونم بگم ... چون اعتبارم تمومه !!
صبح نوشت :
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک
...
میایی آرام آرام پایین
میایی و من چشم در انتظار آمدنت هستم که مثل همیشه قدر این دانه ها را بیشتر از پیش میدانم .شما دانه ی برفی هستی که در کنار هم گوله برفی میشوید و من آدم برفی ای را از سمبل روزهای برفیم درست خواهم کرد... پس تا هوای ما بس ناجوانمردانه سرد است بیا..منتظرم...(اگر لینکم کردی بگو منم بگذارم...)
چرا یواشکی نوشتی پس؟؟؟؟
حرفهایی هست برای نگفتن که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمیارند...