رفتی سفر !
ولی تنها نه ! با همانکس که من همیشه به او حسادت میکردم !
زیرا میدانم « تو » از آن « او » هست و حتی قسمتی از وجودش و « او » از آن « تو » ست !
تویی که از آن هیچکس نیست ! پارادکس جالبی است نه !
رفتی سفر !
اما عطرت اکنون همه جا پیچیده و همه شاد و سر مست از عطر تو !
و من با بغضم میخندم زیرا که بوی عطرت نشانه شادی توست !
گفتی از عطری که خاطره ایجاد کند بی زاری !
اما تقصیر من چیست که مدتی است شیشه عطری که برایم گرفتی خالی شده و من در جستجوی عطرت هر شب زیر آسمان مینشینم تا شاید آسمان عطرت را هدیه ام کند ...
رفتی سفر !
اکنون باید از باد سراغ تو را بگیرم ! اما در اینجا باد از غرب به شرق میوزد ولی تو به شرق سفر کردی پس از باد هم امیدی نیست !
رفتی سفر ! سفر سلامت !
پ.ن : در زیر باران در حیاط خانه آتشی روشن کردم برای آنکه تو را بسازم ... اما خاک سرد تر از آتش بود و باد وحشی تر از همیشه !
فی الواقع وقتی به دیار آنکار وارد شدیم ! تلگرافی به جناب کوتای فرستادیم و جوابی فی الفور دریافت کردیم که ایشان در « هوشدر استریت » در محله « کیزیلای » منتظر قدم مبارک ما هستند ! ( داره از اینطوری نوشتن خوشم میاد ) ! از ما اصرار و از همسفرمان انکار ! هرچه به ایشان گفتیم که چتر بازی از اصول سفر است در ایشان افاقه نکرد و ما فی الاجبار تصمیم گرفتیم از بند « ما رفتیم میخوایی بیا ! میخوایی نیا ! » استفاده بنماییم که اثر کرد ! از ایستگاه قطار تا منزل دوستمان را دلیجان چهار چرخ بدون اسبی گرفتیم به مبلغ ۲۰لیر در حدود ۱۴هزار تومان کیسه اشرفی تا ما را به مدت ۱۰ دقیقه ای به انجا برساند ! شهر آنکارا چون در ایام تعطیلات عید قربان بود بسیار خلوت بود !
« کوتای » ٬ این دوست ترک زبان ما ٬ ۲۷ساله و در رشته معدن تحصیل کرده و در منزلی که متعلق به خواهر ایشان است و اکنون در دیار یانکی هاست جدا از والدین زندگی مینماید ٬ با ورود ما به منزل ایشان چراغها یکی یکی روشن شدند (۱) و ایشان با ما با آغوش گرمی استقبال کردند ٬ نامزد کوتای هم در انجا بود اندکی بعد مادر و برادر نامزدش به انجا امدند و انها هم به گرمی از استقبال کردند . پس حمام گرفتن از کوتای خواستیم که نقشه ای از شهر برای ما کشیده تا ما بتوانیم از برج میلاد آن شهر به نام « آتاکوله » در شب دیدن کنیم و قرار شد آن شب برایشان طعام ایرانی از نوع «کتلت» اماده نمائیم ...
در شهر تاریک آنکارا قدم میزدیم و از خلوتی شهر در هراس بودیم ! اکثر مغازه ها تعطیل بود ولی از خوشاقبالی ما « آتاکوله» باز بود تا ما بتوانیم از فراز آنجا به شهر بنگیرم ! در آنجا تماشاخانه ای وجود داشت که فیلم دختر لر با بازی « گلشیفته فرهانی» و « دی کاپریو » را نمایش میداد ! سیم کارت ترکسل را به مبلغ ۲۰ لیر ( به ارزش ۲۵کنتور ) خریداری کردیم تا با هر اس ام اس به ایران ۸کنتور آن بپرد !!!! ( بعد بگین چرا اینجا اینقدر گرونیه ) ... در حین برگشت از شاپینگ سنتر مواد لازم جهت پخت کتلت بخریدیم (به مبلغ ۵۰لیر) و به منزل کوتای برگشتیم !
در آنجا آشپزی شروع شد ! همسفر من (عادل) در نقش سر مطبخ و من در نقش اسیستنت !! و از آنجا که کتلت نیاز به چنگ فراوان دارد و ما جهت رعایت بهداشت مجبور بودیم نچنگیم با زحمت زیاد این غذا آماده شد و انهم چه کتلتی هر کدام به اندازه و ضخامت کباب تابه ای ! پس از شام تختخ نردی اورده شد و هرچه ما بازی کردیم باختیم ! دیدم فی الواقع ابروی ایران زمین در خطر است و نزدیک است بلاد دیگری را سر شرط بندی به ترکها واگذار کنیم بهانه خواب آوردیم .
در اتاق نشیمن مبلی جهت خواب به ما داده شد ! یک نفر هم در زمین ! این هم نتیجه چتربازی! و در اندیشه فردایی بهتر به خواب رفتیم !
پاورقی(۱): بدلیل گرانی برق در ترکیه اکثر چراغها در اپارتمانها سنسور دارد و چراغها بر اساس ان روشن و خاموش میشود .
پ.ن : یه جایی خوندم « عزیزخسته کسی رو که تو دوستش داری همه حقی بر تو دارد از جمله اینکه انگونه که می خواهی دوستت نداشته باشد » ...
یه چیز با ربط : زیارت قبول !
یه چیز بی ربط : دیگه یه جایی را دارم که حرفهای تیکه پارم را اونجا بنویسم !
یه چیز برای خودم : خویشتن پذیری نامشروط ، دیگر پذیری نامشروط ، شرایط پذیری نامشروط .
همه جا باید ثابت کنی چتر بازی؟الحق که دوم خردادی هستی.مرگ بر ضد ولایت فقیه درود بر رزمندگان اسلام سلام بر شهیدان
هااااااااااا ما هم داره کم کم از این طرز نوشتن خوشمون میاد..به این میگن سفرنامه...فقط میشه یه کم زودتر ...یه سال گذشت تو هنوز اول سفری
من فقط برای گوش دادن به اهنگ شکیلا بهت سر میزنم
عزیزم مراقب اون ، چشای ناز خودت باش فکر چندین ماه دیگه ، که میاد تولدت ، باش انقدر با هم میگیریم فالای چائی و قهوه که بگن به جز رسیدن همه چی توش محو محوه یک شهریور و غمگین ، یه دوست دارم ، یه امضا من دلم واسه تو تنگه ، تو تابستون ، شب یلدا
اون قسمتی که برای خودت نوشته بودی، از همه مطلبت خوندنی تر و جالبتر بود! احتمالا شوخی کردم
وقتی از باد هم امیدی نیست، با بغض در گلو اسیر مانده چه باید کرد؟؟
و در مورد پی نوشت آخر، شاید هم می توان گفت:
کسی که تو دوستش داری همه حقی بر تو دارد از جمله اینکه اصلا دوستت نداشته باشد!
چه عشق تلخ و زجرآوری..
چه خاک سردتر ، چه آتش سوزنده تر و چه باد وحشی تر از همیشه باشند، وقتی وجودم چون آب روان است، با تو می آمیزم و می سازمت..
عزیزخسته کسی رو که تو دوستش داری همه حقی بر تو دارد از جمله اینکه انگونه که می خواهی دوستت نداشته باشد » ...
چه حق دردناکی